۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

مقایسه ی سرنوشت سهیلا و فرخنده: چند دهه باید «اصلاحات» کنیم تا به افغانستان برسیم؟

1. از حدود دو سال پیش به این سو پس از روی کار آمدن حسن روحانی به عنوان رییس جمهور، وعده های انتخاباتی و شعارهای او پیش از تصدی این مقام در میان اقشاری از جامعه به ویژه فعالین حقوق زنان، قومیت ها و جوانان و فعالین فرهنگی و مدنی که از فضای به شدت بسته ،امنیتی و خفقان آور حاکم بر کشور به تنگ آمده بودند؛ روزنه ی امیدی ایجاد کرد. گروهی از جوانان پس از اعلام پیروزی او در انتخابات سرمست پیروزی و سرشار از امید گشایش به خیابان ها آمده و در کنار ابراز شادمانی یک سری از مطالبات خود را در قالب شعار مطرح کردند. اما تقریبا از همان روزهای نخست که بسیاری از هواداران او و حتی برخی از اعضای ستاد انتخاباتی و کسانی که از شهرت و جایگاه اجتماعی خود برای ترغیب مردم به حضور پای صندوق های رای مایه گذاشته بودند؛ به مجرد اینکه می خواستند سراغ آن وعده ها را بگیرند، با اعتراض شماری از اصلاح طلبان برجسته و کسانی مواجه می شدند که خود را «اعتدال گرا» می نامیدند. آنان ضمن الصاق برچسب هایی مانند «تندرو» «ایدآل گرا» «افراطی» به مطالبه گران و همچنین با مصادره به مطلوب و تحریف تاریخ شکست پروژه ی اصلاحات در زمان خاتمی را نیز به گردن کسانی می انداختند که آنان را «افراطی» لقب دادند. آنان بحث اولویت سیاست خارجی و حل مناقشه ی هسته ای را پیش می کشیدند و نرمش در سیاست داخلی را به بعد از به نتیجه رسیدن نرمش در سیاست خارجی احاله می دادند بدون کمترین توجهی به این نکته که نرمش در سیاست خارجی بدون پشتیبانی پیوسته و علنی رهبر جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست و هیچ ضمانتی وجود ندارد که این پشتیبانی در سیاست داخلی هم برقرار باشد و حتی در جهت عکس آن عمل نشود. گذشته از این قضیه مذاکرات اتمی توسط دیپلمات باسابقه و اصول گرایی مانند ولایتی هم می توانست چه بسا راحت تر و با دغدغه ی کمتر نسبت به سنگ اندازی گروه های تندرو به سرانجام برسد. محمد خاتمی رییس جمهور پیشین در همان روزهای نخست شروع به کار دولت از مردم خواست که سقف مطالبات خود را پایین آورند زیرا دولت معجزه نمی تواند بکند. همچنین چند ماه بعد ابراهیم نبوی پس از گذراندن دوره ی زندان و آزادی مردم را به «خفه شدن» دعوت کرد. 



2. در واپسین روزهای سال 93 خورشیدی فیلم هایی از قتل فجیع و سپس سوزانده شدن پیکر دختری به نام «فرخنده» در کابل به جرم سوزاندن قرآن در شبکه های اجتماعی منتشر شد و واکنش های شدیدی را در سطح جهان برانگیخت. چندین تظاهرات در کشور افغانستان در اعتراض به این عمل انجام شد. روز هشتم فروردین سال 94 دادستان افغانستان اعلام کرد که 46 نفر در رابطه با این پرونده بازداشت شده اند. روز 13 فروردین اخباری مبنی بر برکناری خانم حسن زاده معاون وزیر فرهنگ افغانستان به دستور اشرف غنی رییس جمهور این کشور منتشر شد. اتهام این معاون وزیر، کامنتی بود که زیر یکی از پست های فیس بوک خود گذاشته که به تشخیص رییس جمهور افغانستان معنای آن پشتیبانی تلویحی از این عمل شنیع قلمداد شد. روز 16 فروردین مراسم بزرگ داشتی به دستور شخص رییس جمهور برای این شهروند افغانستان برگزار گردید که در آن بسیاری از مقامات بلندپایه ی کشور از جمله حامدکرزای رییس جمهوری پیشین و عبدالله عبدالله دستیار رییس جمهور حضور داشتند. مشابه همین مراسم در دیگر استان های این کشور نیز در همان روز و با حضور مقامات محلی برگزار گردید. در دادگاهی که برای رسیدگی به این پرونده تشکیل شد نه تنها کسانی که به دست داشتن مستقیم در این جنایت متهم بودند محاکمه شدند بلکه مامورینی که در انجام وظیفه ی خود کوتاهی کردند نیز در ردیف متهمان قرار گرفتند و سرانجام ظرف پنجاه روز از وقوع این حادثه در روز16 اردیبهشت بر اساس قانون «منع خشونت علیه زنان» افغانستان چهار نفر از متهمین به اعدام و هشت نفر دیگر نیز به شانزده سال زندان محکوم شدند. با وجود این هنوز هم بعضی از فعالین مدنی افغانستان و اعضای خانواده ی فرخنده به این حکم معترضند و معتقدند که همه ی کسانی که در این جنایت سهم داشتند محاکمه نشده اند و به پیگیری ادامه خواهند داد. حال بیایید این را مقایسه کنیم با جنایتی مشابه که سال گذشته در شهر اصفهان و در مقیاسی وسیع تر رخ داد و صورت چندین دختر جوان در اثر اسیدپاشی سوزانده شد. پس از چندی نیروی انتظامی به معترضانی که در شهرهای اصفهان و تهران تجمع برگزار کرده بودند یورش برد و چند تن از آنان را به اتهام «اغتشاش» بازداشت نمود. در مقابل هیچ واکنشی از سوی رهبر جمهوری اسلامی نشان داده نشد. رییس جمهور «اعتدال گرای» ما در سخنرانی خود در زنجان به یک انتقاد غیرمستقیم و سبک بسنده کرد و حتی حاضر نشد به عیادت «سهیلا جورکش» یکی از قربانی های این حادثه برود که بینایی خود را به طور کامل و همیشگی از دست داده است. امروز پس از گذشت شش ماه از این فاجعه نه تنها هیچ یک از عوامل آن حادثه حتی شناسایی نشدند، نه تنها حادثه به کل فراموش شده، بلکه اختلاف میان دولت «اعتدال گرا» و بنیادگرایان «حزب اللهی» به اینجا رسیده که آیا آنان می توانند سرخود به اجرای برداشت خود از قوانین موسوم به «الهی» بپردازند یا آنکه این کار در انحصار قوه ی قهریه ی رسمی باید باشد؟ و طنز تلخ ماجرا هم این است که شماری از هواداران دولت به شدت از سخنان رییس جمهوری استقبال می کنند. 

3. اکنون نگارنده به عنوان کسی که خود در انتخابات شرکت کرده و به حسن روحانی رای داده بود، این خانم ها و آقایان «اعتدال گرا» «منطقی» و «میانه رو» را دعوت می کند که بیایید کلاه خود را قاضی کرده و به این پرسش بیاندیشید که ملتی با پیشینه ی نزدیک دویست سال آشنایی مقدماتی با مفاهیم و ابزارهای نوین سیاسی و اجتماعی از دوران عباس میرزا نائب السلطنه، ملتی با پیشینه ی بیش از صد و بیست سال مبارزه ی مدنی از زمان نهضت تنباکو، ملتی با بیش از صد سال تجربه ی انتخابات و پارلمان و فعالیت حزبی و رسانه ای؛ آری چنین ملتی تا چه پایه باید خوار و ذلیل شود و تا چند سال یا چند دهه باید در حسرت رساندن سطح توسعه ی سیاسی و اجتماعی به کشوری در همسایگی خود باشد که با وجود آنکه صد سال از استقلال آن نمی گذرد دو بار مورد تهاجم گسترده و همه جانبه ی دو ابرقدرت شرق و غرب قرار گرفته، با انواع و اقسام تنش های قومی و قبیلگی و مذهبی دست و پنجه نرم می کند، پیشینه ی چندین جنگ داخلی دارد و از لحاظ شاخص های توسعه ی انسانی و تولید ناخالص داخلی یکی از پایین ترین ها در جهان است؟ اگر منافع شخصی در تداوم وضع موجود دارید و احیانا در دوره هایی شما یا خانواده ی شما از انواع رانت های تحصیلی، مالی یا مزایای مربوط به مقام و کسوتی که لیاقت آن را نداشته اید بهره برده اید یا احیانا دستتان به جنایتی آغشته است که می ترسید عیان شود، نگارنده سخنی با شما ندارد مگر ابراز تنفر و بیزاری از شما انگل های رذل انسان نما. روی سخن این یادداشت با آن دسته از انسان های صادق و خیرخواهی هست که با صبوری پیشه کردن صرفا بنا به سیاست پراگماتیستی و دوراندیشانه ی خود و یا شاید از روی ناچاری، چشم و گوش بسته به پشتیبانی از روحانی و سرپوش گذاشتن بر ضدیت او با ارزش های جنبش مدنی ایران پافشاری می کنند و هنوز هم فریادهای برآمده از ستم و خفقان را با برچسب «افراطی» خفه می کنند. می خواهم به آنان بگویم که دست از تحقیر خود و تحقیر ملت بردارید. روحانی، ظریف یا هر کس دیگری در شان و موقعیت آنان نه تنها همراه و یاور شما نیستند که تمام دغدغه شان پاسداری از وضع موجود است و در مواقع لزوم از بدترین رفتارها با امثال شما و یا تایید آن ها کوتاهی نخواهند کرد. اگر راه حلی برای برون رفت از این چاه ویل به ذهنتان نمی رسد راه جایگزین آن ذلت پیشگی و خوار و خفیف نمودن خود نیست. هورا کشیدن برای عمله ای چون جواد ظریف که مجید توکلی را نمی شناسد و معتقد است که زندانیان سیاسی در پوشش روزنامه نگاری مرتکب جرم می شود، همانکه فرزندش با رانت وزارت خارجه در آمریکا به «تحصیل» مشغول است شما را به خواسته تان نمی رساند بلکه بیش از پیش سبک می شوید. افسون لبخندهای رذیلانه ی خاتمی شدن و آبروی خود را وقف روتوش نمودن چهره ی کسی کردن که حاضر است برای یک عمل جراحی سبک به رهبری نامه بنویسد و درخواست عیادت کند _ که البته پذیرفته هم نمی شود _ اما حاضر نیست به عیادت دختران جوانی برود که زندگیشان دستخوش عراجیف فقهی یک امام جمعه شده است؛ شما را به همان «مدینه النبی» که می خواست به جای «جامعه ی مدنی» قالب کند هم نمی رساند. و آیا عراجیف فقهی آن امام جمعه همان نیست که برخی می خواهند از درون آن «دمکراسی دینی» استخراج کنند که گویا قرار است آلترناتیوی شود برای دمکراسی های با ثبات غربی بعضا با پیشینه ی سه قرن؟! می گویم آلترناتیو دمکراسی آمریکا و فرانسه و ژاپن پیشکشتان کشور را به «دوران طلایی» طالبان در افغانستان بازنگردانید!
--------------------------------------------------
این لینک را از دست ندهید:

کورش منادی حقوق بشر یا نابودگر تمدن ها؟

۳ نظر:

  1. به راستی که افغان ها بسیار باشعورتر و باغیرت تر از ایرانی ها هستند؛ حقا که ایران و ایرانی در انتهای مغاک تمدن و فرهنگ بشری نیز جایی ندارد؛ 2500 سال است که این ملت استبدادهای گونه گون را تجربه می کند و دم بر نمی آورد؛ 2500 سال است که چماق قدرت بر فراز سرش است اما دم در کشیده و خاموش نظاره گر وقایع است. تقریبا همه ی مردم ایران درباره ی سیاست، آزادی و دموکراسی هیچ نمی دانند و جالب اینجاست که سیاستمدار به معنای واقعی در این کشور وجود ندارد (به دلیل تعلیم و تربیت نادرست) و همانطور که اشاره نمودید علت چیزی نیست جز عدم آگاهی و مطالعه ی پایین مردم.
    من خود نیز ایرانی ام، اما شرم آگینم از این ملت خواب آلوده و فرسوده که تنها به مشتی پادشاه مستبد و فاسد که برای دست یابی به قدرت به خویشان و پیوستگان خود نیز ترحمی نداشتند، می نازد. اینان اند فرزندان کوروش! همان پادشاه جاهجویی که در اندیشه ی گسترش مرزهایش به این سو و آن سو سرگردان بود و امروز چه مانده است از آن همه قدرت؟ اینان اند فرزندان داریوش که با بی رحمی ای بی نظیر همه ی مخالفان خود را که طالب آزادی بودند سرکوب کرد. اینان اند فرزندان خشایارشاه که متکبرانه به یونان تاخت و آتن را به آتش کشید اما غافل بود از اینکه دموکراسی اندک مردمی را شجاع بار می آورد، ولیکن استبداد و زور هزاران هزار لشکر را زبون و بزدل می نماید. به راستی که دود دل همان یونانیان ایران و ایرانی را زمین گیر کرده است.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دقیقا با تمام صحبتتان موافق هستم.

      فقط به نظر من ما فعالین سیاسی خوب به صورت انفرادی داریم(حشمت الله طبرزدی، نسرین ستوده و...) اما یک جریان سیاسی منسجم که به مانند اصلاح طلبان، سلطنت طلبان یا مجاهدین بدسابقه و کیسه دوخته و متوهم نباشند نداریم.

      حذف
    2. به نظر بنده این توده ی مردم اند که جریان های سیاسی و نیز شیوه ی حکومت یک جامعه را شکل می دهند و روشنگران و مردان سیاسی هر اندازه هم که بکوشند و روشنگری نمایند، اگر توده ها پشتیبانی نکنند و حمایت نورزند با شکست مواجه خواهند شد. در واقع روشنگران به منزله ی جرقه هایی از آتش اند و این مردمان اند که باید همچون خرمنی شعله ور شوند. ولیکن در کشور ما همواره بدلیل عدم پشتیبانی توده های بی شعور یا قلّت مردمان فهمیده و بافرهنگ کار روشنگران و سیاستمداران بزرگ به جایی نرسیده است و در نهایت این مصیبت تاریخی بر ما فرود آمده است.
      توده ی مردم در ایران و به ویژه جوانان نسبت به سایر کشورها (به مَثَل افغانستان، مصر، سوریه، هند و ...) از نظر سیاسی بسیار ضعیف هستند. علت های بسیاری برای این مهم می توان یافت که البته استبدادِ دیریاز در راس العلل قرار گرفته است. اما جالب است بدانید که من دو علت مهم دیگرهم میتوانم بیان کنم و آن دو علت را به وضوح در جامعه ی امروزین ایران می توان مشاهده نمود؛ نخست اینکه ایرانیان مردمانی اند شهوت پرست و این شهوت پرستی را نمی دانم چه سان می بایست توجیه نمود. آیا ریشه ی نژادی دارد یا چیزی است دیگر والله اعلم! و به نظر بنده نوع ِ پوشش ِمضحکِ زنان در ایرانِ امروز که پدید نیست که پوششی است اسلامی یا ایرانی و یا فرنگی هم نماینده ی این شهوت پرستی است.
      دوم علت آن است که ایرانیان کله هاشان بسیار پرباد است و این غرور و تکبر بی مورد را از همان اثرغول آسا اما کاوک تخت جمشید می توان یافت که آشی است درهم و برهم از هنرِ مردمان گونه گون و چون نیک بنگریم دزدی های هنری نیز در این بنا می توانیم یافت که شما خود به خوبی واقف هستید.
      حال با این توصیفات آیا میتوان بیوسان بود که در چنین جامعه ای آزادمردانی یافت شوند؟ آیا می توان گفت که جامعه ی ایران دارای شهروندان آزاده و رادمردان هست؟ من می پندارم مشکل بسیار ژرفناک و پیچیده است و بخش زیادی از آن مربوط به فرهنگی است پوسیده که کمتر بر آن خرده گرفته اند.

      حذف