۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

کورش منادی حقوق بشر یا نابودگر تمدن ها؟



در بسیاری از متون تاریخی نام "کورش" را همراه با لقب «بزرگ» (The Great) یاد می کنند. آری کورش به راستی بزرگ بود. اما در این یادداشت می خواهیم اندکی درنگ کنیم... یادمان نرود بزرگی و کوچکی مفاهیمی نسبی هستند. باید پرسید: «بزرگ در چه چیز؟» بیایید پیش از پاسخ به این پرسش نخست ببینیم کورش که بود؟ پادشاه پارسیان که می توان او را بنیانگذار نخستین امپراتوری (شاهنشاهی) به معنای واقعی در جهان دانست. امپراتوریی از بعد زمانی در حدود سده ی ششم پیش از میلاد که چندین قوم و سرزمین گوناگون را در مساحتی بالغ بر پنج میلیون کیلومترمربع در زیر سریر فرانروایی خود داشت. از بعد مکانی در یکی از مراکز تمدنی جهان که تمدن های مهم شناخته شده ای مانند سومر، مصر، آشور، عیلام، بابل، فنیقیه، لیدیه و تمدن های کمتر شناخته شده ای مانند تمدن جیرفت را در زمان او یا پیش از او در بر می گرفت. امپراتوری پهناوری که او پایه گذاشت نزدیک دویست و بیست سال دوام آورد و حتی پهناورتر گشت؛ و به روال اغلب امپراتوری ها مقاطعی را مانند دوران فرمانروایی کمبوجیه فرزندش در رکود و مقاطعی دیگر مانند دوران "داریوش یکم" در اوج بود. آنگونه که خودش گزارش می دهد نام پدرش "کمبوجیه"، پدربزرگش همنام خود او و نام جدش "چا ایش پیش" بود و آنان را شاهان پارس می نامد. از طرف مادر نسب خودش را به دربار ماد می رساند و نام مادرش را "ماندانا" دختر آستیاگ واپسین پادشاه ماد معرفی می کند. اما در همین ابتدای کار و در یک بیوگرافی چندخطی که ساده ترین و پایه ای ترین اطلاعات مربوط به یک شخصیت تاریخی را در بر می گیرد ابهام وجود دارد. "کتزیاس" که در دوران " اردشیر دوم" هخامنشی پزشک دربار بود و در مرکز حکومت هخامنشیان حضور داشت، چیز دیگری می گوید. او گزارش می دهد کورش پسر راهزنی بود به نام " آترداتیس" و مادرش "وارگسته" به بزچرانی می پرداخت. کورش نیز به سیاق پدر مدتی در جوانی راهزنی می کرد. در این یادداشت کوتاه داعیه ی نقد تاریخی نداریم و داوری در باب اینکه کدام گزارش را تا چه اندازه باید پذیرفت نمی کنیم. به جای آن می خواهیم بپرسیم افسانه سازی ها و گزافه پردازی ها پیرامون شخصیتی که از صدر تا ذیل شرح حالش در هاله ای از ابهام قرار دارد تا به کی می خواهد ادامه داشته باشد؟ و کدام منطق و عقل سلیمی می پذیرد که در عصر مفاهیم مدرن حقوقی و سیاسی، به جای توسل به دستاوردهای اندیشگی اندیشمندان بزرگ عالم بشری برای تعریف چهارچوب هویتی و ایدئولوژیک ایران به ژرفای تاریک تاریخ نقب زده، شخصیتی را برکشیم که در بهترین حالت ناشناخته و در بدترین حالت خونخواری در ردیف چنگیز و تیمور است و این شخصیت را با القاب بی تناسب و پوچی مانند «بنیانگذار ایران» «پدر ملت ایران» «بنیانگذار اولین منشور حقوق بشر» بستاییم؟ 

از متن استوانه: «(و) شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی می‌کنند، همهٔ آنان،۳۰) باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند.»
حقوق بشر زائیده ی دگرگونی اساسی در نگاه انسان رسته از بند تعصبات عالم لاهوت است به جهان و به خودش به عنوان تارک جهان. میوه ی آن نهالی است که دست کم از عصر رنسانس در بستر اومانیسم غرب کاشته شده و به مدت سه سده به دست اندیشمندان آبیاری و توسط جنبش های بزرگ حق محور پاسداری شده و نخستین میوه اش در اعلامیه ی حقوق بشر انقلاب فرانسه به بار نشست و امروز به درخت تنومندی بدل شده است که به طرز مقاومت ناپذیری روز به روز سایه اش را بر سر آحاد بیشتری از جمعیت جهان می گستراند. در چنین شرایطی بیایید دقایقی هم که شده با دیده انصاف به این پرسش ها بیاندیشیم: آیا فرمانروایی که به گفته ی مورخان پنج میلیون کیلومتر مربع را به ضرب شمشیر تسخیر کرده این کار را بدون خونریزی و غارت انجام داده است؟ وگرنه کدام مردمی حاضرند با طیب خاطر به یک بیگانه باج و خراج بپردازند؟ آیا نسبت دادن بنیانگذاری مفهومی مانند حقوق بشر که زاییده ی دگرگونی بنیادین در جهان بینی انسان و حاصل کار فکری عظیم و طاقت فرسای متفکران سرآمد است به پادشاهی در بیست و پنج سده ی گذشته؛ همان اندازه غیرمنطقی و گزافه نیست که کسی ادعا کند قوانین نیوتون، حساب دیفرانسیل و انتگرال یا قوانین الکتریسیته ی ساکن چند هزار سال پیش توسط مردمانی تنظیم شده است؟ آیا این مدعا ما را یاد کسانی نمی اندازد که برای اثبات اعجاز قرآن بیخردانه متوسل به دست آوردهای علمی می شوند و با بافتن هزار رطب و یابس می کوشند این قوانین را به آیات قرآن ربط دهند؟ آیا همانندی شگفتی میان این دو گونه برخورد مشاهده نمی کنید؟ 

یک بار به ترجمه ی منتسب به آن استوانه اعتماد کنیم و آن را با دقت بخوانیم و همان را معیار بررسی بگیریم. نزدیک چهل سال است که ادعا می کنند در آن استوانه کورش حق آزادی عقیده و وجدان را به رسمیت شناخته است! خوب است کسانی که چنین ادعا می کنند بگویند از کدام عبارت این استوانه قاعده ی کلی «آزادی در عقیده» را می فهمند؟ در کدام عبارت این متن کورش «تعمیمی» داده با این عنوان که انسان ها صرف نظر از درستی یا نادرستی عقیده شان باید در مناسک دینی مربوط به خودشان آزاد باشند؟ تمام حرف کورش در این «بیانیه ی سیاسی» تازه با این فرض مشکوک که ترجمه ی موجود را دربست بپذیریم، این است که نبونئید شاه بابل پرستشگاه های دیگری را به جای پرستشگاه «مردوک» گرامی می داشت و « در دلش به ترس از مردوک –شاه خدایان- پایان [داد]» مردوک نیز خشمگین شد و پس از جست و جو! کورش را یافت و بر بابل مسلط کرد. او هم پرستشگاه ها را تعمیر و بت ها را به جایشان بازگرداند. این همه ی داستان «حقوق بشر» کورش است. می پرسیم آیا خود کورش به این داستان مضحک از "مردوک" که در بخش نخست آن استوانه از زبان کاهنان نقل شده است باور داشت؟ دو حالت بیشتر نداریم. اگر باور داشت می گوییم اولا از چنین ذهنیت خرافه زده ای حقوق بشر نمی تراود و دوم اینکه کار برجسته ای هم نکرده است؛ صرفا خدای مورد پذیرش و احترام خود را گرامی داشت. اگر شق دوم را بپذیریم که محتمل تر هم است یعنی کورش اعتقادی به مردوک و گفته ی کاهنان نداشته است در این صورت این استوانه از مقام نخستین منشور حقوق بشر به پروپاگاندای سیاسی یک کشورگشای شارلاتان تنزل می کند. و در اصل اگر کمی منصف باشیم و دقایقی فارغ از تعصبات کور ناسیونالیستی اندیشه کنیم می بینیم که جایگاهی بیش از این هم نباید داشته باشد. آیا کسانی که در اثر شکست پروژه ی «امت سازی» مبلغان فرهنگی جمهوری اسلامی، تحت تاثیر امواج تبلیغات گسترده ی ناسیونالیستی قرار گرفته اند و هویت خود را بر اساس اینگونه اسطوره های واهی تعریف کرده اند، این استدلال ها را از ما خواهند پذیرفت یا حتی گوش شنوایی برای آن دارند؟ یا آنکه شماری از اینان همانند المثنی هایی خشکه مقدسشان که با کوچک ترین نقد یا به تعبیر خودشان «شبهه ای» عربده ی وااسلاما سر می دهند و پای نظریات دایی جان ناپلئونی و توطئه ی «دست های کثیف پشت پرده» را پیش می کشند؟ و یا به برچسب زنی و انگ زنی روی می آورند و هیچ یادشان نمی آید که گویا قائل به آزادی اندیشه بودند و اساسا کورش را هم به درست یا نادرست برای همین ستایش و تقدیس می کردند!
اعلامیه جهانی حقوق بشر ماده هفدهم بند دوم: «هیچ کس را نمی بایست خودسرانه از حق مالکیت خویش محروم کرد.»

سخن که به اینجا رسید خوب است یادآور شویم که در سیره ی کورش هم مانند برخی خانم ها و آقایان «میهن پرست» ما نشانی از احترام به بدیهی ترین حقوق انسانی مشاهده نمی شد. برخلاف تبلیغات ناسیونالیست ها کورش به وقتش از زورگویی، غارت گری و نابودی شهرها دریغ نمی کرد. به عنوان تنها یک نمونه پس از تسخیر لیدیه شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر که تا پیش از آن با پذیرش خودمختاری داخلی زمامداری پادشاه لیدی را پذیرفته بودند با کورش شرط کردند که تنها با همان شرایط پیشین یعنی خودمختاری داخلی حاضرند با او قرارداد ببندند. اما کورش به سبب عدم همکاری پیشین آن ها در جنگ با لیدی حاضر به عقد چنین قراردادی نشد و بر تبدیل این شهرها به یک ساتراپی زیر کنترل مستقیم و قدرت مطلقه ی خود پافشاری نمود. تسخیر این شهرها به دست کورش و "هارپاگ" سردار او که با ویرانی شهرها همراه بود مقدمات جنگ های بعدی هخامنشیان با دولت شهرهای سرزمین اصلی یونان به ویژه آتن و اسپارت را در دوره ی داریوش و خشایارشا فراهم نمود.



بنابراین باید در پاسخ به پرسش نخستین بگوییم آری کورش بزرگ بود اما بزرگ در چه؟ بزرگ در فن آدم کشی بزرگ در کشورگشایی بزرگ در غارت گری و البته بزرگ در فریب کاری و دغل بازی. اما اگر بزرگی را در وجدان والای انسانی بدانیم باید به دنبال شخصیت های دیگری برای الگوبرداری و هویت جویی بگردیم. شخصیت هایی که هرچند بدون اشتباه و گاه حتی بدون خودخواهی نبودند اما ادراک نیرومندی برای تشخیص مناسبات ستمگرانه اما پذیرفته شده و بدیهی انگاشته شده در جامعه ی خود داشتند و فریاد تظلم خواهی خود را بر سر منادیان این مناسبات بلند می کردند و تاوان آن را نیز با تبعید و تحقیر و بدنامی و ناسزا و تحمل سختی ها و گاه با گرفته شدن آزادی و حتی جان خود می پرداختند. بر هر وجدان بیدار و دلسوخته ای فرض است که بکوشد نام اینان را زنده نگاه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر