۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۸, جمعه

دمکراسی و حکومت مردم بر استبداد و قدرت مطلقه پیروز است.

                            

در روایت های تاریخی به ویژه آن بخش هایی از تاریخ که _ درست یا نادرست _ با آن احساس هم ذات پنداری داریم، باید تا آنجا که بتوانیم از پیش داوری پرهیز کنیم. البته این سخن بدان معنی نیست که بخواهیم یک رویکرد پوزیتیویستی را پیشنهاد داده باشیم؛ اما فرق است میان اینکه با یک نظریه ی منسجم و سنجیده به سراغ داده های تاریخی برویم و یا روایت ها را مخدوش و غلط انداز نماییم. نباید احساسات میهن دوستانه یا مذهبی و ایدئولوژیک روایت ها و برداشت های ما را از رویدادهای گذشته مخدوش و دچار تحریف نماید. این نکته از دو جهت اهمیت دارد. یکی آنکه فرد با همان ساختار ذهنی که تاریخ و رویدادهای آن را تحلیل می کند به سراغ جامعه ی معاصر و مسائل پیرامون خود می رود. بسیار پیش می آید که ما، کنشگران امروزین جامعه را در عرصه های سیاسی و فرهنگی با شخصیت هایی در تاریخ معاصر یا حتی پیش از آن معادل سازی می کنیم و بر مبنای همان معادل سازی درباره ی آن ها به داوری می نشینیم_و این کار می تواند تحت شرایطی بسیار غلط انداز و حتی خطرناک باشد. نکته ی دیگر که به همان نکته ی پیشین باز می گردد آنکه این روایت های مخدوش شده چنانکه از راه های گوناگون مانند رسانه ها، شبکه های اجتماعی و کتاب های درسی به طور گسترده به سطح جامعه راه یابد و مقبول افتد یک آگاهی جمعی کاذب را در اذهان آحاد جامعه ایجاد می کند و به پیش داوری های نادرست و تحریف شده ای دامن می زند که می تواند در بزنگاه های مهم تاریخی جامعه را به سمت پرتگاه ببرد. در این یادداشت یک نمونه از این پیش داوری ها را به عنوان مثال ذکر می کنیم و در یادداشت های بعدی به مرور نمونه های دیگری را بررسی می کنیم. پس از ساخت و اکران فیلم سینمایی "300" بخشی از ایرانیان اعتراضات گسترده ای را نسبت به محتوای این فیلم انجام دادند. سال گذشته پس از ساخت بخش دوم این فیلم باز هم این اعتراضات از سوی آنان تکرار شد. آنان معتقدند که این فیلم با «تحریف» حقایق تاریخی و روایت های یک سویه و بعضا افسانه سازی و نشان دادن چهره ای بدوی از «ایرانیان» به هویت ملی آن ها توهین کرده است. دستگاه تبلیغاتی حکومت اسلامی حاکم بر ایران هم که یک دهه ای است سیاست مبارزه با ملی گرایی اوائل انقلاب را کنار گذاشته و بعضا خود پرچم دار آن می شود این موقعیت طلایی را برای دامن زدن به آمریکاستیزی و غرب ستیزی و پیش بردن گفتمان خاک خورده و مستعمل خود در این زمینه از دست نداد و "300" را نشانه ی آشکار دیگری از «ضدیت» آمریکا با ایران (و تلویحا جمهوری اسلامی) قلمداد کردند. اما واقعیت چیست؟ آیا هالیوود به ایرانیان توهین کرده است؟ پاسخ این است که خیر و دو دلیل برای این پاسخ خود داریم. دلیل نخست را باید با بذل توجه به این نکته عنوان کنیم که نگارنده ادعا ندارد روایتی که در این فیلم نمایش داده شده مطابق با واقع است و اذعان داریم که بخش اعظم فیلم نامه ساخته ی ذهن دست اندرکاران آن است. اما پرسش اینجاست که چرا همین نقدهای تاریخی که کارشناسان ایرانی در رسانه های عمومی به این فیلم وارد می کنند را به ده ها فیلم سینمایی و رمان های تاریخی دیگری که سالانه در هالیوود و سینماهای دیگر ساخته یا نوشته می شود وارد نمی کنند؟ و کجا دست اندرکاران "300" ادعا کرده اند که دارند تاریخ روایت می کنند؟ چرا به عنوان مثال همین گونه نقدهای تاریخی به سریال پربیننده و بسیار پرهزینه ای مانند "اسپارتاکوس" که چهره ی زشت برده داری را در تمدن روم نمایش داده است وارد نمی شود؟ اگر قرار باشد هر فیلم سینمایی یا سریالی دقیقا منطبق بر داده های تاریخی باشد که بعضا بسیار پراکنده و مشکوک هم هستند؛ دیگر ساخت هیچ فیلم یا نگاشتن هیچ رمان تاریخی مگر شاید درباره ی تاریخ معاصر؛ امکان پذیر نخواهد بود. اینجاست که باز می گردیم به آنچه در مقدمه ی یادداشت درباره ی «آگاهی کاذب» عنوان نمودیم: اتکا به تاریخ مخدوش و غلط انداز سبب شده است که بسیاری از ایرانیان هویت خود بر اساس یک مشت روایت های گزافه و مبهمی تعریف کنند که هیچ ارتباط واقعی با جامعه ی امروزین ایران و تمدن مدرن ندارد. 
نمونه ای از سواستفاده ی یکی از وبلاگ های همسو با حکومت از این فیلم.


اما همین مطلب را می توان از بعد تاریخی هم مورد واکاوی قرار داد. آیا از لحاظ اخلاقی داریوش و خشایارشا حق لشگرکشی به سرزمین های اصلی یونان را داشتند؟ آیا رفتار خشایارشا در به آتش کشیدن شهر آتن با معیارهای انسانی و اخلاقی حتی در همان مقطع زمانی مطابقت داشت و می تواند باعث افتخار ما شود؟ برخی مورخان در ایران ادعا می کنند که لشگرکشی داریوش به یونان و سپس پیگیری آن توسط خشایارشا به سبب دخالتی بود که دولت شهرهای آن دیار در امور شبه جزیره ایونی انجام دادند و دولت شهرهای اسپارت و آتن به شورش هایی در آن سرزمین ها دامن زدند که موجبات زحمت داریوش را فرام کرد. اما اینان فراموش می کنند که این دولت شهرها تا پیش از تاخت و تاز کورش با شرط خودمختاری داخلی زیر نظر دولت لیدیه اداره می شدند اما کورش خودمختاری را در مورد این شهرها نپذیرفت و با خون ریزی و در مورد چند شهر نابودی کامل و برده گیری از مردمان این شهرها آنان را به زیر سلطه ی قدرت مطلقه ی خود برد و آنان را مجبور به پرداخت باج سالیانه کرد. تنها شهرهای ایونی آسیای صغیر نبودند که پس از تزلزل شاهنشاهی هخامنشی در اثر مرگ مشکوک کمبوجیه سر به شورش برداشتند بلکه تقریبا همه ی مناطقی که کورش به زیر سلطه ی خود آورده بود از فرمان هخامنشیان سرپیچی کردند. گذشته از آن ناکامی داریوش و سپس خشایارشا در تسخیر کامل سرزمین های یونان به نفع تمدن بشری تمام شد چه تنها یک ذهن باز و نیم نگاهی به صفحات تاریخ نیاز است تا دریابیم که هخامنشیان در طول بیش از دو سده حکومت خود هیچ دستاورد قابل ذکری به جز اندکی در زمینه ی بورکراسی برای تمدن بشری نداشتند و در برابر درصد بسیار بالایی از میراث فکری و هنری بشر تا پیش از رنسانس را مدیون دوره ی به نسبت کوتاه دمکراسی در آتن هستیم. غلبه ی هخامنشیان به عنوان قومی نیمه بدوی بر آتن و بسط قدرت مطلقه آنان تا آن سرزمین ها معلوم نیست که بشر را چند قرن عقب نگاه می داشت. در واقع دمکراسی در میان شهروندان آتن این احساس را به وجود آورده بود که دارند برای خود و آزادیشان می جنگند و نوعی حس مالکیت نسبت به سرزمین هایشان در آنان به وجود آمده بود و این رمز پیروزی سپاه اندک آتن در برابر سپاه انبوه خشایارشا بود که تحت استبداد مطلقه و چه بسا با زور از سرزمین های گوناگون جمع آوری شده بود و با ضربه ای در خلیج سالامیس از یکدیگر فروپاشید. ما ایرانیان اگر می خواهیم هویتی برای خود تعریف کنیم چه بهتر که به جای اتکا به اجداد موهومی و نژاد دروغین به مفاهیم مدرن و متعالی مانند حقوق بشر و دمکراسی تکیه کنیم تا هم خود را بهتر وقف آنان سازیم و هم به مانند آتنیان پیروز باشیم.

۱۰ نظر:

  1. مقاله تان را خواندم و دیگربار به فراخی ِ دید و بلندی ِ نظر ِ شما خستو شدم. من آن زمان که تاریخ ِ مربوط به داریوش شاه را مطالعه می کردم با خود می پنداشتم که داریوش انسانی است دادگر و اهورامزدا خدایی است برحق و دیگران دروغگواند؛ اما همیشه در ضمیر ِ خویش می گفتم که آخِر چگونه است این حق و عدالت که با خونریزی و پامال نمودن ِ حقوق ِ دیگران بنا شده است. اندکی بعد که کتابهای افلاطون را مطالعه نمودم دریافتم که آری، سرزمین ِ ایران دو هزار و پانصد سال پیش از این هم گرفتار استبدادی سخت بوده است و مردم بیچاره ی ایران چندانکه می پنداشتیم مرفه و آسوده نمی زیسته اند. گواه ِ من بر این گفته آن است که در آن عصور تمدّن ِ بشری توسط ِ فلاسفه ی یونان به اعلا درجه ی خویش رسیده بود، ولیکن ما مطلقاً دانشمند یا فیلسوف و یا حتی اثری فلسفی یا ادبی یا علمی از آن دوران در ایران نمی یابیم. من نمی پذیرم که حتی یک اثر ِ ادبی از امپراطوری ای بدان عظمت برجای نمانده باشد و یا اینکه تازیان و دیگر مهاجمان همه شان را به آتش کشیده باشند. دلیلش یک چیز بود و آن استبداد ِ سیاه ِ پادشاهان ِ هخامنشی که مجال ِ بروز و ظهور ِ فیلسوفان و شعرا و ادیبان و عقلا را نمی داد. والّا فرصت برای همگان چه ایرانی و چه یونانی یکسان بود. حال با این حجّت ها که آوردم باید دید ملّتی که شعر و ادبیّات و درام و فلسفه نداشته و همیشه زر و زور در آن مستولی بوده چگونه می زیسته است؟
    و اما درباره ی اهورامزدا؛ حقیقت را که هیچ چیز درین سرای سپنجی مقدّس نیست و آنکه مدّعی ِ پیامبری گردد گرافه گویی بیش نیست، و تو خود بنگر حال ِ کسی را که امپراطوری اش را بر پایه ی اهورامزدا و یا خدایی دیگر پی افگند. نتیجه اینکه اینان دستاویزی درست برای وصول به جامعه ای مدرن و آزاد نیستند و تا جاییکه می توان باید از اسطوره های پوچ و کاواک برحذر بود.
    و نکته ی پایانی اینکه بدبختانه سرزمین ِ ایران همواره اسیر ِ چنگال ِ اسبتدادیون بوده است؛ چه هخامنشیان ِ مدّعی که یدی طولا و دستی دراز داشتند، چه پارتیان ِ نافرهیخته که در جنگ ها اغلب شیوه ی دفاع و گریز در پیش می گرفتند و چه ساسانیان که حکومتی بنیاد نهادند که بی شباهت به حکومت ِ آخوندی ِ امروزین نیست، و همین گونه است الباقی.
    نتیجتاً چنانکه نیک بنگریم آنچه امروز ما درجامعه ی خویش می بینیم دستاورد ِ هزاران هزار سال است و شالوده ی صدها گونه فرهنگ ِ غلط و کسانی که تنها اعراب را دراین بدبختی و نکبت که بر سرمان آمده است محکوم می شمارند سخت به خطا رفته اند. و در مَثَل است که خشت ِ اوّل چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون از کامنتتان.

      قلم شیوایی دارید و جالب اینجاست که سره هم می نویسید. این مهم است از این لحاظ که خیلی ها فکر می کنند انتقاد از استبداد پادشاهان ایرانی و ابراز بیزاری از کشورگشایی و خون ریزی و نبالیدن به این کارها و در کل واقع بینی همان ضد ایرانی بودن است در حالی که ضدیت و خیانت با این مردم و این کشور یک مشت دروغ را به خورد مردم دادن و فرافکنی عقب ماندگی های امروز است.

      من شخصا معتقدم هیچ تناقضی وجود ندارد که انسان پاسدار فرهنگ خودش باشد و در عین حال جهان وطن هم باشد و به چیزهای بیهوده نبالد.

      راستی شما عضو بالاترین نیستید؟

      حذف
    2. بسیار سپاسگذارم از شما دوست ِ گرانقدر! چقدر شگفت است که تا این اندازه عقاید و اندیشه هایمان را مشابه و برابر می یابم؛ زمانیکه من جُستارهای شما را مطالعه می کنم، می پندارم که خود راقم ِ آنها هستم و این مرا به شور و نشاط می آورد. در مورد ِ نکته ای که ذکر فرمودید باید خدمتتان عرض کنم که بنده کاملاً سره نمی نویسم و در واقع قصد ِ من این است که از همه ی گنجایش و توانایی ِ زبان ِ پارسی در نوشتارهایم سود جویم و این نکته را آقای ادیب سلطانی هم متذکر شده اند که زبان ِ فارسی دارای قابلیت هایی است فراوان و اگر بخواهیم از تمام ِ آنها بهره بریم می توانیم نثری فوق العاده ایجاد کرد و هدف ِ بنده هم جز این نیست.
      اما نکته ی دیگر که بیانش خالی از لطف نیست آن است که آزادمردان و بلندنظران هیچ گاه اسیر ِ تعصبات و دل بستگی های ملی و مذهبی و ... نخواهند شد و من بلاشک شما را نیز همچون خود از این دسته می دانم خاصه اینکه با فلسفه آشنایید و کسی نیست که در آثار ِ افلاطون و ... نیک بنگرد و آزادانه نیندیشد! من و شما به راستی که تیر ِ زهرناک اما خوشگوار ِ فلسفه را چشیده ایم و راستی را که شمار ِ اینگونه انسان ها اندک است.
      در آخِر اینکه بنده عضو ِ بالاترین نمی باشم.
      با سپاس ِ مجدد.

      حذف
  2. یک سوال، شما چپ‌ها که انقدر از ملی‌ گرایی متنفرید چرا مصدق ملی‌ گرا را پرچم خودتان کردید ؟ یعنی یک نفر جهان وطن درست حسابی‌ تو تاریخ ایران نبود ؟ جالب اینجاست که هر وقت می‌خواهید به ملی‌ گرائی حمله کنید از معادل آن یعنی ناسیونالیست استفاده می‌کنید که این تضادتان زیاد تابلو نباشد. بهتر نیست اول تکلیف خودتان را با خودتان روشن کنید؟ البته مایه تفریح هم هستید، به جز چند تا کمونیست و ماله کش معروف رفسنجانی و آن یکی‌ چاکر درگاه بنی‌ صدر هم کسی‌ به این لینک تو بالاترین رای نداد. علت رای دادن این چند تا اسلام گرا هم نه به خاطر جهان وطن شدنشان بلکه به خاطر این است که خیال میکنند با تهی کردن مردم ایران از هویت ملی‌ می‌‌توانند "امّت" اسلام را جایگزین "ملت" ایران کنند و البته ۳۵ سال زور زدند ولی‌ فایده نداشت حالا شما هم زور بزنید ببینید "خلق" را میتوانید جایگزین "ملت" کنید یا نه. لول

    پاسخحذف
  3. دوست گرامی
    با توجه به اختلاف نظر و دیدگاهی که در پاره‌ای موارد داریم، سپاسگزار خواهم شد اگر فرصت و اشتیاقی داشتید مقاله‌ای در مورد «توهین و طنز و دشنام و نقد و کنایه و هزل و ...» بنویسید و توضیح دهید از نظر مخاطب، و نه من و شما، فرق بین مثلا نقد و پرسش و دشنام چیست؟
    تعریف و حدفاصل بین اینها؟
    در جوامعی مثل پاکستان یا ایران تا چه حد می‌توان تابوها را و اندیشه‌های ارتجاعی و دین و مذهب را به سخره گرفت یا بی واهمه نقدشان کرد؟ و چگونه؟ چون هر نقد و کنایه‌ای در این مباحث از دید باورمداران توهین حساب می‌شود، برای زدودن باورهای غلط باید توهین کنیم یا نه؟ منظور توهین از نظر آن‌هاست و نقد و پرسش از دید ما؟
    از نظر شما توهین و تمسخر و انتقاد و دشنام تا کجا مجاز است و در صورتیکه قرار باشد قانونی برای مجازات متخلفان از حدودی که شما تعیین می‌کنید نوشته شود این مجازات چیست؟

    پاسخحذف
  4. سلام!

    ای کاش این کامنت را زیر همان لینک بالاترین می گذاشتید نه اینجا...

    اما در مورد مطلبتان به نظر من اولا از لحاظ نظری فرقی میان پاکستان و ایران و سوییس در این زمینه نباید باشد. اما در عمل چنین نیست و حتی در کشوری با قانون اساسی نسبتا دمکراتیک مثل پاکستان وارد شدن علنی به بعضی وادی ها می تواند هزینه ی سنگین داشته باشد چه بسا سنگین تر از ایران با قانون اساسی غیردمکراتیک! پس میزان آزادی به فرهنگ عمومی جامعه هم ارتباط دارد. کسی که در پاکستان یا ایران زبان به نقد صریح و بدون پرده اسلام بگشاید به نظر من از لحاظ اخلاقی محکوم نیست اما از لحاظ عقلانی کار صحیحی انجام نداده و به هدفش هم نمی رسد. باید با سیاست پیش برود چنانکه در اروپای قرن 17 و 18 کسانی مانند هیوم و دیدرو و ولتر صراحتا به مقدسات حمله نمی کردند.

    البته اینکه گفتم در مورد نقد هست نه دشنام یا افترا که به نظر من از لحاظ اخلاقی در هر جامعه ای محکوم است. نه اینکه تاوان دشنام ترور باشد اما فکر می کنم دست کم باید جلوی دشنام و افترا را نسبت به هر شخص یا آیینی گرفت مثلا با تذکر، جریمه یا محرومیت موقتی یا اگر فرد اصرار زیاد بورزد زندان.

    اینکه مرز میان دشنام با نقد چیست پاسخ روشنی ندارد که همین هم متاسفانه جای سواستفاده را باز می گذارد.( مرز میان افشاگری با افترا تا حدودی روشن تر است). فقط تا همین اندازه می شود گفت که در هر فرهنگی یک سری واژگان صراحتا توهین به حساب می آید و شکی در آن نیست. مثلا در فرهنگ آمریکا «الاغ» گفتن توهین نیست و دمکرات ها خودشان را الاغ می دانند! در فرهنگ ایران چنین نیست و بدیهی است که نسبت دادن این کلمه به یک شخص توهین است.

    پاسخحذف
  5. سپاس از پاسخ کوتاه‌تان، دوست داشتم همراه مثال‌هایی چند، و در قالب یک مقاله تحقیقی، موضوع را بیشتر می‌شکافتید.

    بطور مثال اگر یک مورخ یا جامعه‌شناس هلندی، با توجه به اینکه اسلام دینی است برای همه زمان‌ها و رفتار محمد نیز باید سرمشقی باشد حتی برای زمان حال، بخواهد بدون ملاحظه و بی‌پروا ولی در کمال ادب و متانت در مورد ازدواج‌های پیامبر و ازدواجش با عایشه، و دستورات دین اسلام در مورد رفتار با زنانی که در جنگ‌ها تبدیل به برده و کنیز شده‌اند بنویسد، احتمالا کارش از دید هر مسلمانی توهین و دشنام خواهد بود بدون اینکه چنین منظوری را داشته باشد و کارش اصلا آکادمیک باشد! کشیدن تصویری در این ارتباط و به شرط کاملا مستند بودن احتمالا همراه خواهد بود با ترور نقاش!

    بعد بفرمایید اینکه با سیاست پیش برود یعنی چه کار کند!

    در مورد فرهنگ ایرانی، همین مورد الاغ، بسته به لحن و شخص گوینده گاهی در میان دوستان نیزبدتر از این نیز توهین بشمار نمی‌آید. برای روشن تر شدن اگر به شما می‌گفتند برای سایتی مشابه بالاترین قانون و تعریفی بنویس در مورد توهین و دشنام و نقد چه می‌نوشتید؟ مثلا آیا می‌توانیم به خامنه‌ای بگوییم دیکتاتور یا جنایتکار یا قاتل و غیره، به همکارانش چطور؟ به اوباما می‌توانیم بگوییم احمق؟ یا حرامزاده؟

    در مورد فرهنگ یا مرزی که گفتید می‌شود اینجور هم مطرح کرد که این موضوعات نسبی هستند، یعنی یک کلمه می‌تواند برای برخی توهین باشد، برای برخی نباشد، یا زمانی باشد زمانی نباشد، یا بسته به لحن گوینده توهین باشد یا نباشد مثل پدرسگی که پدران از روی عشق یا غرور به فرزندانشان می‌گویند.

    اگر مقاله‌ای در این باب نوشتید پرسش‌های بیشتر را زیر آن مطرح‌می‌کنم، در غیر این‌صورت موضوع را تمام شده می‌دانم.

    یکبار نوشتید «جای دیگری اصلا موقعیتش نیست که بنویسم.» فکر کنم در «گویای من» و «تریبون زمانه» و «خودنویس» این موقعیت کم و بیش وجود دارد، اگر نوشتید و منتشر کردند، مرا هم خبر کنید.
    موفق باشید.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این سه سایتی که نام بردید افراد ناشناس هم می توانند بنویسند یا باید با هویت مشخص باشد؟ من خودنویس را می شناسم فکر کنم باید هویت مشخص باشد آن دو مورد دیگر را اسمش را نشنیده بودم.

      مساله ی دیگر این هست که من فرد متخصصی را در دسترس نداشتم که درباره ی مطلالبم قضاوت کند که آیا قابل نشر در یک سایت جدی هست یا نه.

      حذف
    2. تا حالا جندین نوشته از من با همین نام مستعار در خودنویس منتشر شده، دو سایت دیگر هم بخش مخصوص ناشناس‌هاست، احتمالا هر چیزی را منتشر نمی‌کنند، اما نوشته‌های شما را باید منتشر کنند، و شرط این است که مطالب قبلا جایی منتشر نشده باشد.

      ضمنا خودتان را دست کم نگیرید.

      موفق باشید!

      حذف