۱۳۹۴ مرداد ۱, پنجشنبه

آگاهی واقعی در برابر آگاهی کاذب

                             

درون مایه ی این یادداشت کوتاه بستگیی به مسائل این تارنما (بالاترین) ندارد و اشاره هایی مانند «مصروع» همان گونه که در ادامه روشن خواهد شد معطوف به هیچ فرد (یا کاربر) مشخصی که در ذهن نگارنده باشد نیست و نباید سبب کدورت خاطر شود. مقصود بیماری است که جامعه بدان مبتلاست. مسائل بی اهمیت تارنما صرفا بهانه ای است برای نالیدن از زخم هایی که «مثل خوره در انزوا» روح جامعه را «می خورد و می تراشد».

 درد یکی از موهبت های ارزشمندی است که طبیعت در اختیار جانداران گذاشته است. جانور با احساس درد از طریق رشته های عصبی، پیش از آنکه زخم ها تمام بدنش را بخورند و بتراشند به قدر توانایی ذهنی خود در پی چاره جویی می رود. از سوی دیگر نقطه عزیمت بسیاری از نظریات جامعه شناختی تشبیه جامعه به ارگانیسم های زیستی یا سیستم های مکانیکی هستند1 .هنگامی که سخن از «روح جامعه» می گوییم مقصودمان آگاهی جمعی است که کنش متقابل میان اعضای جامعه را امکان پذیر می سازد؛ و هنگامی که می گوییم زخم هایی در حال تراشیدن روح جامعه هستند یعنی آگاهی جامعه از دردهایی که حیات او را تهدید می کنند در حال افول است و رسانه ها که در حکم رشته های عصبی جامعه هستند به جای انتقال دردهای جامعه، بیش از پیش حامل پیام ها و تصویرسازی های دروغین شده اند. «حرکت»هایی نظیر آنچه در میان برخی کاربران تارنمای بالاترین برای یک مساله ی پیش پاافتاده شاهد هستیم از لحاظ تحلیلی چنانکه خواهد آمد تفاوتی با تجمع چند صد هزار نفری مردم تهران برای تشییع جنازه یک خواننده ی درجه سوم پاپ، تجمع چند میلیونی سال گذشته ی شیعیان ایران در کربلا برای مراسم ماه محرم، حضور مردم سنندج برای حمایت از «مقاومت»های مردم شهری که تا پیش از آن نامش را نشنیده بودند، حضور صد هزار نفری مردم آذربایجان در ورزشگاه برای یک مسابقه ی ورزشی بی اهمیت ندارد. همه این حرکت های توده وار (اصطلاح محترمانه که به جای «گله وار» به کار می بریم) به مثابه حرکت های یک بیمار مصروع هستند که دست ها و پاهایش بی اختیار و بی هدف دچار رعشه می شوند. بمب های خبری که توسط رسانه ها اعم از حکومتی یا غیرحکومتی و حتی ضدحکومتی به درون جامعه تزریق می شوند اغلب در حکم سم هایی هستند که گاه ناخواسته و گاه به عمد و پیش بینی شده به اندام جامعه تزریق شده و آن را دچار تشنج می کنند.

گفتیم «آگاهی جمعی» کنش متقابل میان آحاد جامعه را امکان پذیر می کند؛ مقصود ما از این عبارت چیست؟ دو انسان که در زمانی خاص با یکدیگر وارد گفت و گو، معامله، نزاع، عشق ورزی و هر نوع کنش متقابل دیگری می شوند نیاز به این دارند که فهم مشترکی از یک سری «نشانه»ها داشته باشند. زبان یکی از مهم ترین ذخائر نشانه ای است؛ هرچند تنها راه برقراری کنش متقابل نیست. مثلا در اغلب بخش های دنیا لبخند زدن یا اخم کردن حامل پیامی مشخص است که مردمان فرهنگ های مختلف از آن برداشت کم و بیش یکسانی دارند و هنگام مواجهه با آن حس مشترکی پیدا می کنند. لبخند یا اخم مامور پلیس فرودگاهی در نیویورک آمریکا برای مسافری از کشور اندونزی یا آفریقای جنوبی معرف معنای تقریبا یکسانی است. اما اغلب ذخائر نشانه ای به ویژه هنگامی که پیچیده تر می شوند جهانی نیستند و به فرهنگ و یا خرده فرهنگ مشخصی تعلق دارند. هنگامی که ما در این یادداشت به «زخم و خوره» اشاره کردیم نیازی به شرح داستان «بوف کور» صادق هدایت نبود چون مخاطب و نگارنده متعلق به یک فرهنگ و دارای یک سری آگاهی های مشترکی هستند که در این مورد به خصوص بیش از هفتاد سال از زمان نوشته شدن آن در حال تکوین است. آثار ادبی مهم، فیلم ها و سریال ها و موسیقی های به یاد ماندنی، داستان های عامیانه و کوچه و بازاری، وقایع مهم تاریخی یک کشور، مشکلاتی که جامعه در طول زمان به آن گرفتار است، پیروزی ها و شکست ها همه و همه در ساختن فرهنگ2 و آگاهی جمعی مردمان مختلف جهان نقش دارند. در اینجا پرهیز از یک اشتباه مفهومی، در دریافت درست پیام بسیار حیاتی است: آنچه مد نظر ما به عنوان آگاهی جمعی است خودِ نشانه ها نیستند بلکه مفاهیم و معانی هستند که این نشانه ها حامل آنند. ممکن است کسی صرفا از روی فرهنگ لغات و کتاب های دستور زبان، هر زبانی را تا حدودی یاد بگیرد اما از این یادگیری نشانه ها تا برقراری یک کنش متقابل معنی دار فاصله ای است به اندازه ی دو فرهنگ با چند قرن سیر تکوین متفاوت. همچنانکه دو انسان از دو فرهنگ متفاوت می توانند صرفا از ریتم یک موسیقی واحد لذت ببرند اما «یار دبستانی»، «ای ایران» یا «آزادی خرمشهر» برای ایرانیان حامل معنایی هستند و تصاویری را در ذهنشان تداعی می کنند که برای دیگر ملت ها نامفهوم است. این روح جمعی می تواند در گذر زمان در اثر رویدادها دستخوش دگرگونی شوند؛ نشانه ها حامل معناهای متفاوت و گاه متضادی گردند، از دور خارج گردند یا نشانه های نویی متولد شوند.

آگاهی جمعی در ایران تجزیه و تکه پاره شده است و هر یک از این تکه ها در توهمات و هذیان های خود سیر می کند و این سبب می شود که نتوانند به یک درک مشترکی از مشکلات واقعی جامعه برسند و از آن فراتر سبب می شود که حتی نتوانند درباره ی مشکلات جامعه وارد یک گفتمان و کنش متقابل شوند. وقتی صورت مساله وجود نداشته باشد راه حلی هم نمی توان برای آن متصور شد. بخش اعظم دنیای گروهی به یک سایت خلاصه شده است و در آن توطئه ها، رقابت ها و دست های پشت پرده می بینند. برخی جنون را به حدی رسانده اند که حتی پای مقامات عالی رتبه ی رژیم حاکم را هم وسط کشیده اند! «جنبش مدنی» در فضای مجازی به راه می اندازند در زمانی که جنبش مدنی معلمان در فضای حقیقی وحشیانه سرکوب می شود. دنیای گروهی دیگر محدود شده است به چند خواننده ی پاپ و یا خواننده ی رپ زیرزمینی. صفحات این خوانندگان در فضای مجازی پربازدیدترین صفحات است. برخی را با استقلال و پرسپولیس سرگرم کرده اند و برخی دیگر زیر عنوان «روشنفکر» به دعوای هایدگری_پوپری یا مارکسیست_لیبرال مشغولند که نه ارتباطی به مسائل ایران دارد و نه حتی ارتباطی به افکار این اندیشمندان(بنگرید به مطالب اغلب بی محتوای نشریه ی مهرنامه). انتشار عکس چند دختر زیبای کرد همراه با اسلحه که ادعا می شود در جنگ با داعش هستند در فضای مجازی_کاری که مصداق بارز استفاده ی ابزاری از زنان است_ دستاویز واکنش های هیستریک نسبت به منطقه ای شد که اعمال وحشیانه ای مانند قتل های ناموسی و ختنه ی زنان درآن بیداد می کند.

کوتاه سخن تا زمانی که تارهای توهم دریده نشود و دردهای واقعی حس نشود و آگاهی واقعی جایگزین آگاهی کاذب امروز نشود در بهترین حالت اگر جنبشی حقیقی هم اتفاق بیفتد چیزی بهتر از آنچه در سال 57 رخ داد نصیب مردم نخواهد شد.
------------------------------------------------------------------
1. جامعه شناسی سیاسی، حسین بشریه، بخش دوم: چهارچوب های نظری.
2. شاید می توانستیم فرهنگ را با تسامح معادل با آگاهی جمعی بگیریم. اما کوشیدیم جانب احتیاط را در به کار بردن مفاهیم مراعات کنیم.

۶ نظر:

  1. از فوق العاده کمی آنطرف تر بود لذت نیوشیدن این متن کاملترین "محتوا" در کوتاهترین "شکل". دستمریزاد و با اجازه و ذکر منبع در وبلاگ خودم بازنشرش می کنم. یا...هو

    پاسخحذف
  2. goh bokhor anineh
    sendeh khoshk shodeh chasbideh be kun sheykh fariba ke ehsas sendeh budan behesh dast dadeh
    zemnan az manfiha ham narahat nasho choon ensanha adat daran ro sendeh o goh khak mirizan ta kesafat hameja pakhsh nashe :)

    پاسخحذف
  3. با درود
    مدتی غایب بودید پنداشتم که دیگر نخواهید نوشت ولی هنگامی که مقاله های جدیدتان را دیدم بسیار خوشوقت شدم.
    همچون همیشه حقیقت را نوشتید؛ آری جامعه ی ایران بیمار است و شگفت اینجاست که به جای درمان هر روز بدو زهر خورانده می شود. دریغ بر عمری که اینجا تلف می گردد و نمی توان هیچ کاری برای بهبودی ِ آن انجام داد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود.

      ممنون از حسن توجهتان گرامی.

      من تا آخر امسال وقت زیادی برای آمدن ندارم. این چند روزه که برگشتم استثنا بود و باز به غیبت کبری می روم!! ):

      حذف