۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

لنین، بزرگ ترین انقلابی تاریخ نبود؛ کودتاچی و بزرگ ترین دزد انقلاب تاریخ بود.

                                   
بعضی از شخصیت ها و جریان های چپ پافشاری شگفتی بر نادیده گرفتن واقعیت های روز جهان و از آن هم بیشتر واقعیت های تاریخی دارند. آرمان های عدالت خواهی و آزادی خواهی ارزشمندتر و والاتر از آن هستند که به ایدئولوژی هایی مانند مارکسیسم و لیبرالیسم فروکاسته شوند. البته که ایدئولوژی لازم است. بدون داشتن مجموعه ای از ایده آل ها هرگونه کنش سیاسی و اجتماعی و در یک سطح کلی تر خود «زندگی» برای انسان تهی از معنا و پوچ می شود؛ و ایدئولوژی به انسان نقشه ی راه _ و گاه نقشه ی چاه _ می دهد. اما برای آنکه ایدئولوژی به جای نقشه ی راه به نقشه ی چاه بدل نگردد باید صرفا به عنوان ابزار و نه هدف به آن نگریسته شود. هدف خود عدالت و خود آزادی است، نه مارکسیسم و لیبرالیسم. اما جریان های چپ به ویژه در کشورهای جهان سوم حتی به این مرحله هم نرسیده اند. یعنی هدف آن ها حتی مارکسیسم هم نیست، بلکه ایدئولوژی برای آنان تبدیل به دینی شده است که قدیسان و روحانیان خود را دارد و باید با نهایت دقت از حریم قدسی آنان پاسداری نمود. یکی از این قدیسان «ولادیمیر لنین» است. 
امروز با شکست ننگین تجربه ی اتحاد شوروی، اغلب جریان های موسوم به مارکسیست_لنینیست دیگر روی دفاع از استالین را ندارند، اما می کوشند که از استالین به عنوان «بلاگردان» میراث لنین سود بجویند و همه ی یا اغلب کمبودها و کاستی های نظام کمونیستی اتحاد شوروی را که به ناحق نام سوسیالیسم را یدک می کشید، در اعمال شخصی به نام استالین فروبکاهند. در ایران خودمان زمانی (1331) برای مرگ استالین در خیابان های تهران می گریستند و بعضا غش می کردند! زمانی دیگر (1365) زندانیان چپ نوشته ای از استالین را به همراه پرتره ی او دست به دست به صورت قاچاقی در درون زندان می گرداند(اعترافات شکنجه شدگان، آبراهامیان، ص 263). امروز اما دنیا استالین را به عنوان یکی از بزرگ ترین و شاید بزرگ ترین دیکتاتور تاریخ بشر می شناسد. اما پرسش اینجاست که این دیکتاتور بزرگ با وجود همه ی هوش و ذکاوتی که در زد و بندهای سیاسی از خود نشان می داد، چگونه می توانست به تنهایی چنان بساط عظیمی از اختناق و وحشت را در بزرگ ترین کشور جهان بگستراند؟ پاسخ این است که نقش هوش اهریمنی استالین این بود که او را بر ساختارهای از پیش مهیا شده سوار کند. و در به وجود آمدن این ساختارها لنین در کنار شرایط تاریخی کشور روسیه از مقصران اصلی بود.

لنین بر خلاف استالین به درستی ایدئولوژی خود باور داشت. شاید باورهای درونی یک کنشگر برای مقاصد علمی و تحلیلی در علوم اجتماعی جالب توجه باشند، اما از نظرگاه ارزشی و از نظر بعضی نحله های علوم اجتماعی مانند رفتارگرایی، چندان مهم نیست که در درون ذهن کنشگر چه می گذرد. مهم نمود رفتار اوست. لنین به اخلاق باور نداشت. هدفش تصرف قدرت به هر قیمتی بود. چند صباحی پس از انقلاب مشروطه ی روسیه در 1905 سوسیال دمکرات های(در آن زمان هنوز تمایز میان "کمونیست" و "سوسیال دمکرات" به وجود نیامده بود) روسیه به دو دسته منشعب شدند. دسته ی نخست به رهبری لنین هوادار اقدامات تروریستی و خشن بودند و چون در آن زمان اکثریت را تشکیل می دادند به نام بلشویک که به زبان روسی همین معنا را می دهد لقب گرفتند، هرچند که بعدها اقلیت شدند اما باز همین نام برای آنان باقی ماند. دسته ی دوم به رهبری مارتف و پلخانف (که دومی به پدر مارکسیسم روسی معروف است) مخالف اعمال خشن و موافق شرکت در انتخابات بودند به منشویک ها معروف شدند. در زمان حکومت لنین بسیاری از منشویک ها تیرباران شدند. لنین می گفت اگر کسی صراحتا به منشویک بودن اقرار کند سزایش مرگ است. او بارها به مناسبت های گوناگون و به اقتضا زمان در «تئوری»های خود دست برد. لنین تا پیش از انقلاب فوریه ی 1917 معتقد بود که در روسیه با توجه به ساختار نیمه فئودالی آن انقلاب پرولتری ممکن نیست. اما پس از آنکه انقلاب ماه مارس به سرنگونی حکومت تزاری و چندی بعد روی کار آمدن کرنسکی منجر شد در جزوه ی تزهای آوریل به رغم دیدگاه پیشین خود و به رغم دیدگاه اغلب هم حزبی هایش انقلاب ماه مارس را یک انقلاب بورژوا دمکراتیک معرفی کرده و خواهان انقلاب فوری پرولتری و تصرف قدرت به دست بلشویک ها شد. او این مقصود خود را در اکتبر 1917 با به خدمت گرفتن ناویان کرونشتاد و تیرباران مقر کرنسکی انجام داد. آیا نام این کار انقلاب است؟ گروه های چپ با چه منطقی این را «انقلاب کبیر سوسیالیستی کارگری»!! می خوانند؟ آیا فریب دادن کارگران با این شعار که تمام قدرت به شوراهای کارگری منتقل شود و سپس مبدل کردن این شوراها به زائده ی حزب بلشویک و اخراج اکثریت غیربلشویک از این شوراها، نامش بی اخلاقی سیاسی نیست؟ نامش خیانت کاری به آرمان ها نیست؟ و آیا این ننگ نیست که چنین جانوری به سمبل یک جریان سیاسی مبدل گردد؟ 
 لنین در راه رسیدن به اهداف خود از هیچ درنده خویی و بی رحمی رویگردان نبود. هنگامی که ناویان کرونشتاد می خواستند همان بلایی را که او بر سر کرنسکی و دولت موقت آورد به سر او و دار و دسته ی بلشویکش بیاورند به دستور تروتسکی فرد شماره ی دو انقلاب (که بعدها مغضوب استالین و ترور شد) با هواپیما این نظامیان را گلوله باران کردند. تروتسکی همانگونه که وعده داده بود در صورت سرپیچی ملوانان همانند «اردک» آنان را می کشد؛ و چنین هم کرد. لنین درژینسکی را که به بیماری روانی مبتلا بود بر راس دستگاه سرکوب جدید خود که چکا نام داشت قرار داده و هزاران نفر از مخالفان خود را اعم از لیبرال، سلطنت طلب، سوسیال دمکرات، آنارشیست و البته منشویک قتل عام کرد. لنین کوچک ترین جریان مخالفی را بر نمی تافت. مجلس موسسان را که سوسیال دمکرات ها در آن اکثریت 58 درصدی داشتند و بلشویک ها تنها 25 درصد آن را تشکیل می دادند درست یک روز پس از تشکیل منحل کرد و از آن زمان تا هفتاد سال بعد در دوران گورباچف روس ها از یک انتخابات حتی تا اندازه ای رقابتی محروم شدند. لنین هیچ روزنامه ی منتقدی را باقی نگذاشت. او حتی به روزنامه ی ماکسیسم گورکی هم رحم نکرد و آن را توقیف نمود.
 جریان چپ باید تاریخ خود را و نظام های فکری خود را به تیغ نقد بی رحمانه  بکشد. عقل می گوید، برهان منطقی می گوید و شواهد متعدد تاریخی صحه می گذارند که عدالت بدون آزادی «نمی تواند» به وجود بیاید و این دو از نقد مداوم تغذیه می کنند. چه بهتر است پیش از آنکه این نقد را بدخواهان انجام دهند و آن را دستمایه ی مغشوش نمودن حقیقت قرار دهند، خود آگاهان جریان چپ پیشقدم آن شوند.  

۱ نظر:

  1. کسی که این مقاله را نوشتی
    بعید دانم صدیق و پاک سرشتی

    دو تیپ ضد لنین اندر نهانند
    یک تیپ پاکند ولی بی عقل به جانند

    با او ضدند چون بی باور به رب بود
    با باورهای دین پیکار بنمود

    یک تیپ پست و پلید هستند در افکار
    به ثروت گشته اند دل بسته بسیار

    تو از زمره ی این تیپ مردمانی
    بدین خاطر لنین جانی بدانی

    رسد روزی بگردی سخت پشیمان
    که دشمن با لنین بودی تو در جان

    لنین رهبر این زحمتکشان است
    خدای علم و دانش زمان است

    امید همفکر و همرزم لنین است
    رها سال دگر ایران زمین است

    امید فردایان

    جمعه بیستم آذر ۱۳۹۴


    پاسخحذف