۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

دریوزگی نزد دشمنان ایران و دمکراسی برای مهاجرانی خیانت است؛ برای شاپور بختیار «یکرنگی» است!

 درد ما این است که از شخصیت های تاریخی و معاصر یا فرشته درست می کنیم یا دیو. از آن طرف «منطقی»هایمان هم که مطابق با مد روز می خواهند از این تنگ نظری دوگانه بین پا را فراتر بگذارند در سطح شعار «بین سیاه و سفید رنگ های دیگری هم هست» باقی مانده اند و به ژرفای بینش تاریخی راه نیافته اند. آنان همین شعار را نیز دست مایه ی ایدئولوژی بازی های خود قرار می دهند و راه را بر هرگونه قضاوت تاریخی می بندند. با کدام منطق یک پژوهشگر حق ندارد درباب کردارهای شخصیتی تاریخی قضاوت ارزشی و اخلاقی بکند؟ با این دید توفیری ندارد که ماندلا، گاندی یا هیتلر و استالین را به عنوان الگو به فرزندانمان معرفی کنیم. موضوع این نیست که شخصیت هایی مانند هیتلر و استالین را با توجه به مجموعه اعمالشان در یک دادگاه عادلانه ی تاریخی با در نظر گرفتن همه ی جوانب و شواهد رسوا و محکوم نکنیم و لعن و نفرین ابدی بر آنان و اذنابشان نفرستیم. موضوع این است که همان سیستم ارزشی و اخلاقی مستدلی که پذیرفتیم را به طور عادلانه و بدون حب و بغض در مورد همه ی شخصیت ها به کار بندیم.

 شاپور بختیار دیر زمانی است برای مدپرستان ما تبدیل به اسطوره شده است. نمونه اش مستند «انقلاب 57» شبکه ی پربیننده ی «من و تو» که قهرمانش شاپور بختیار بود. در آن مستند نقل قول های او را با یک موزیک دراماتیک چنان پخش می کردند که انسان را یاد ژانر شوالیه ی شجاع در فیلم های جنگی می اندازد. نمونه ی دیگرش در داخل ایران جلسه ی دفاع از پایان نامه ی دکترای یکی از دانشجویان علوم سیاسی دانشگاه تهران با راهنمایی دکتر زیباکلام است که جا برای سوزن انداختن در سالن نبود. هرچند باید این رویکرد غیرحکومتی به تاریخ را به فال نیک گرفت اما معتقدیم در یک جامعه ی باز باید اسطوره ها را شکسته و از تاریخ اسطوره زدایی کرد. باید تاریخ را به زمین واقعیت آورده و به تحلیل کشید. ما نمی توانیم به درون ذهن آقای بختیار نقب بزنیم و بررسی کنیم که هدفش از پذیرفتن پست نخست وزیری در روزهای پایانی حکومت پهلوی چه بود؟ آیا طمع قدرت او را به این سو سوق داد یا آگاهی از خطری که ملت را تهدید می کند؟ ستایشگران بی چون و چرای او قطعا شق دوم را انتخاب خواهند نمود. مانعی نیست اما باید تمام ماجرا را نقل کرد. آقای بختیار حاضر شده بود به عنوان نخست وزیر با خمینی در پاریس ملاقات کند. اینکه چرا آن ملاقات صورت نگرفت و خمینی شرط استعفای بختیار را مطرح کرد؟ هنوز به طور دقیق روشن نیست و سخنان ضد و نقیضی در این رابطه گفته می شود. بعضی گفته اند آقای بنی صدر و اطرافیان خمینی در پاریس مانع شدند و بعضی دیگر آقای منتظری و چند تن دیگر از درون ایران را مقصر می دانند؛ گرچه هر دو این موضوع را تکذیب کرده اند. به هم خوردن این ملاقات آقای بازرگان را برآشفته کرد. بختیار در کتاب «یکرنگی» بازرگان را متهم می کند که به این دلیل با او همکاری نکرد و حاضر شد نخست وزیری خمینی را قبول کند که امید داشت خمینی به وعده ی خود عمل کرده به قم برود و بازرگان «حکومت» کند. اما در صورت همکاری با بختیار حداکثر به دست راست او تبدیل می شود. می پرسیم اگر این ملاقات صورت می گرفت به معنی این نبود که بختیار هم دقیقا در پی همین کاری بود که بازرگان را به خاطرش سرزنش می کند؟ آقای بختیار در دوران تبعید دچار توهم شده بود. وعده های توخالی مانند «فتح تهران» به دست ارتشی از بختیاری ها و دیگر میهن پرستان می داد. اما زمانی که این «ارتش بختیاری» فراهم نشد حاضر بود دست به دامان یکی از جنایت کار ترین دیکتاتورهای قرن بیستم شود برای کمک به «آزاد» کردن ایران آن هم با کودتایی که معلوم نبود چند هزار نفر را به کام مرگ خواهد فرستاد. وزیر کابینه ی بختیار هفته ی گذشته در بی.بی.سی از ملاقات او و بختیار با «آقای» صدام می گفت. شاید بتوان درک کرد که یک کنشگر سیاسی از دولتی مانند آمریکا یا از اتحادیه ی اروپا درخواست کند که برای مراعات حقوق بشر به دولت مستقر در کشورش فشار آورد. این دولت ها اگر در خارج از مرزهای خودشان بارها به اعمال ضد حقوق بشری دست شده باشند، باز هم درجاتی از دمکراسی و حقوق بشر را در حق شهروندان خود مراعات می کنند. گاه رخ داده که اگر به منافع قدرتمدارانشان آسیبی نرسد به گسترش دمکراسی در کشورهای دیگر کمکی بکنند. آن وزیر پیشین و ستایشگران آقای بختیار باید از خود بپرسند آیا این «یکرنگی» است که یک «میهن پرست» از «آقای» صدام رهبر حزب بعث با علقه ی پان عربیستی و دارای پیشینه ی دشمنی با ایران در پیش از انقلاب، بخواهد که به کودتا در کشورش کمک کند؟ آیا دریوزگی قاتل صدها هزار نفر از شهروندان کرد خود را کردن برای ایران دمکراسی به ارمغان خواهد آورد؟ گیریم که چنین کودتایی رخ می داد. با خیل عظیم هواداران پرشور خمینی و حتی گروه های مسلح پرقدرتی مانند مجاهدین که در آن مقطع هنوز خود را در چهارچوب رژیم تعریف می کردند می خواست چه بکند؟ آیا آنان ساکت می نشستند؟ و اگر قصد مقابله می کردند به جنگ داخلی ختم نمی شد؟ و امروز که سرنوشت سوریه را پیش چشمان خود داریم نباید به این نتیجه برسیم که در بهترین حالت اگر فرض را بر پاکنهادی آقای بختیار بگیریم او یک جاه طلب و کله شق بیش نبود؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر