نخست نگاهی گذرا به تاریخ معاصر ایران از نظرگاه یک انسان «توطئه پرداز» بیاندازیم. با این توضیح که هر فرد توطئه پرداز با توجه به تعلقات مکتبی و سیاسی خود یک مجموعه از این گزاره ها یا به عبارت بهتر احکام و احکام مشابه را می پذیرد ، در حالی که ممکن است بعضی از آن ها را به شدت انکار کند :
«مشروطه از باغ سفارت انگلیس بیرون آمد»
«رضاخان را انگلیس آورد» «مدرس عامل انگلیس بود» «راه آهن به دستور انگلیس ساخته
شد» «کشف حجاب را انگلیس کرد» «تیمورتاش عامل شوروی بود» «حزب توده را شوروی تشکیل
داد» «پیشه وری عامل شوروی بود» «مصدق عامل آمریکا بود تا نفت را از چنگ انگلیس
بیرون آورد» «کاشانی عامل انگلیس بود» «قره نی عامل آمریکا بود» «امینی عامل
آمریکا بود» «اصلاحات ارضی توطئه ی آمریکا بود» «مجاهدین عامل شوروی بودند» «نهضت
آزادی آمریکایی بودند» «تظاهرات ضد حکومتی دانشجویان خارج از کشور توطئه ی آمریکا
بود» «خمینی عامل انگلیس بود» «انقلاب 57 در گوادالوپ طراحی شد» «قره باغی عامل
آمریکا بود» «اسلام بازرگان اسلام آمریکایی بود» «جنگ برای مهار دوجانبه ی ایران و
عراق بود» یا در مقابل «جنگ توطئه ی آمریکا و انگلیس برای شکست انقلاب بود»
«رفسنجانی عامل انگلیس است» «تظاهرات 18 تیر هفتاد و هشت از کنگره ی آمریکا
سازماندهی شده بود» «احمدی نژاد عامل روسیه بود» «جنبش سبز کار رسانه های آمریکا و
انگلیس بود» یا در مقابل «آمریکا از جنبش سبز حمایت نکرد»
این چکیده ی نگرش و تحلیل درصد بالایی از اقشار
گوناگون جامعه ی ایرانی از تاریخ معاصر این کشور است. چندان هم اختصاص به طیف
اجتماعی یا سیاسی خاص ندارد. از مردم عادی که در روزمرگی خود غرق شده اند آغاز می
شود تا درصد بالایی از فعالین سیاسی و اجتماعی و حتی گاهی استادان دانشگاه ما را
در بر می گیرد. تنها تفاوتی که در این روایت های بیمارگونه دیده می شود از جهت
گیری های سیاسی و ایدئولوژیک سرچشمه می گیرد. برای یک «انقلابی» هوادار روایت رسمی
جمهوری اسلامی از تاریخ و یا یک مارکسیست هوادار حزب توده ؛ رضاشاه «عامل انگلیس»
و «خائن» به میهن بو «مترسکی» که برای پیشبرد مقاصد استعمارطلبانه ی دولت فخیمه سر
کار آمده بود و هنگامی ک تاریخ مصرفش پایان یافت از کار برکنار شد. صرف نظر از
اسناد و شواهد متقن که درست خلاف آن را نشان می دهد و ثابت می کند که اتفاقا
رضاخان از ابتدای مطرح شدن نامش در عرصه ی سیاسی کشور ضدیت چشمگیری با انگلیس داشت
[به کتاب ایران ، سقوط قاجاریه و برآمدن رضاخان نوشته ی سیروس غنی رجوع کنید] ؛
اگر بپرسیم مگر همین رضاخان نبود که شخصا به خوزستان لشگر کشید و شیخ خزعل را که
برای تجزیه ی خوزستان خیز برداشته بود و رویاهای امارت و شیخی در سر می پرواند سر
جایش نشاند؟ پاسخ می دهند : «چون شیخ خزعل مهره ی سوخته بود انگلیس این مهره اش را
فدای دیگری کرد!» اینکه از کجا چنین نتیجه ای گرفته شده است اهمیتی ندارد. آنچه
اهمیت دارد آن است که مبادا پیش داوری های ایدئولوژیک و مکتبی فرد توطئه پرداز
خدشه دار شود و به تبع آن تمام روایت جزمی او از تاریخ که در ضمن توجیه کننده ی مکتب
تمامیت خواهانه ی او نیز است ، همانند دومینویی فرو ریزد _ و البته کیسه های دوخته
شده پاره شوند.
به عنوان مثال دیگر محمدرضاشاه در کتاب پاسخ به
تاریخ که پس از سقوط خود به رشته ی تحریر در آورد _ و به دنبال آن هواداران سلطنت
سابق تا به امروز _ سرنخ سقوط خود را در نقطه ضعف های رژیم استبدادی اش جست و جو
نمی کند بلکه آن را در دسیسه های پنهان قدرت های غربی و طبق معمول دست های پنهان «پشت
پرده» می یابد. شاه پیشین ایران معتقد بود سیاست های نفتی اش در اوپک سبب خشم قدرت
های جهانی از او شده بود. هواداران او بعدها دلیل دیگری نیز برای خشم این قدرت ها
پیدا کردند : این «حقیقت» که ایران به سرعت تبدیل به یکی از قدرت های جهانی می شد.
آنان چندان در پی این نبودند که توضیح دهند :
1. آیا قرار بود این «قدرت جهانی» نوظهور با
اتکاء به سلاح های وارداتی از غرب که در برخی موارد حتی توان تعمیر قطعاتش را
نداشتند پا به عرصه ی جهانی بگذارد یا با اتکاء به اقتصاد دولتی بیمار وابسته به
فروش نفت خود؟ و آیا هیچ به ذهن غرب خطور نکرده بود که جلوی این قدرت جهانی را از
راه های کم هزینه تری از انقلاب بگیرد؟ مثلا فروش همین سلاح ها را متوقف کند یا
شیر درآمدهای نفتی را اندکی سفت تر گرداند؟
2. کدام عقل سلیمی می تواند بپذیرد که غرب بزرگ
ترین متحد و هم پیمان راهبردی خود در منطقه را که مبارزه با کمونیسم را یکی از گفتمان
های خود قرار داده است سرنگون سازد؟ آن هم در زمانی که انواع و اقسام کمک ها ؛ از
سرکوب جنبش کمونیستی ظفار در عمان و ایجاد پایگاه های جاسوسی و استراق سمع در مرز
با اتحاد شوروی و سرکوب گروه های کمونیستی و... طی جنگ سرد به آن ها ارائه داده
است؟
3. کدام عقل سلیمی می تواند بپذیرد که غرب
انقلابی را به راه اندازد که هر لحظه امکان نفوذ شوروی در آن با کمک گروه های ریز
و درشت کمونیستی و تسخیر کامل قدرت توسط آنان وجود دارد؟ آن هم در شرایطی که در
سال های اوج قدرت شاه ، این گروه ها تقریبا به طور کامل در هم شکسته شده بودند اما
در شرایط انقلابی همه امکان فعالیت دوباره را یافتند و به عضوگیری و انتشار نشریه
های خود با تیراژ بالا دست زدند؟
اتفاقا یکی از ویژگی های تئوری های توطئه همین
است که نادرست بودن هیچ یک از آن ها قابل اثبات نیست چون شواهد قوی و منطق متقنی
پشت آن ها وجود ندارد و وقایع اساسا «پشت پرده» اتفاق می افتند. وقتی دست های
پشت پرده قابل رویت نباشند نمی توان به یک تحلیل علمی و معقول که تنها با تکیه
بر شواهد تجربی و استنباط عقلی قابل انجام است دست یافت و در نقطه ی مقابل امکان
هیچ گونه نقد و خرده گیری و نشان دادن بطلان استدلال ها بر پایه ی شواهد تجربی که
از دید ما پنهان هستند وجود ندارد. در نتیجه گوینده به هر واقعه ای هرچند کاملا
پرت و یا ناچیز چنگ می اندازد تا بتواند مدعای خود را به خورد مخاطب دهد و در
برابر هر فاکتی که خلاف تحلیل او را نشان دهد از دو امکان استفاده می کند :
1. یا به کل منکر آن فاکت و سندیت تاریخی آن بشود
و اینگونه «سندسازی»ها و دروغ پردازی ها را محصول همان دست پنهان در راستای پنهان
نگاه داشتن توطئه های گذشته و نجات «عوامل» خود از رسوایی بدانند.
2. یا اگر به هر دلیلی اسناد قابل انکار نباشند
(چون گاهی انکار آن زیر پای جزمیات خود فرد را خالی می کند) باز می تواند ضمن آنکه
نیشخندی از سر دلسوزی بابت «ساده لوحی» طرف مقابل بر گوشه ی لبانش داشته باشد
مخاطب را به همان پشت پرده ی اسرارآمیزش احاله دهد.
مشکل
بزرگ تر همین جا است که غالب این افراد مدعی برخورداری از یک نبوغ ذاتی و درک
عمیق از مسائل هستند که به آن ها این اجازه را می دهد تا چیزهایی را ببینند که
دیگران توان دیدن آن را ندارند. همین طرز تفکر مقدمه ای می شود برای پیدایش یک
ذهنیت استبدادی و آمرانه در فرد ؛ چون یکی از مبانی نظری مهمی که مخالفان و
منتقدان جدی دمکراسی همواره دستاویز خود قرار می دهند یکسان نبودن انسان ها از نظر
درک و فهم مسائل است. البته این سخن در بدو امر نادرست نیست. بدیهی است که درک یک
تحلیلگر خبره ی سیاسی از کسی که اهمیتی به مسائل سیاسی کشور نمی دهد بیشتر است.
اما این برتری امریست قابل تحقیق و مبتنی بر شواهد و قرائن و نه صرفا ادعای بدون
دلیل و مبتنی بر اشراق و نبوغی مبهم.
البته قضیه روی بدتری هم دارد و آن زمانی است
که فرد توهم زده ، نه تنها توطئه پردازی های ذهن خود را ناشی از درکی عمیق نداند
بلکه آن ها را بسیار بدیهی و غیرقابل انکار تلقی کند. نتیجه ی چنین طرز تلقی این
می شود که عدم پذیرش مدعا از سوی مخالفان خود را حمل بر کینه ورزی و همدستی با
توطئه گران بکند. یکی از واقعیت های تلخ تاریخ معاصر ایران همین بوده است که این
بیماری جدید با بیماری استبداد کهن و ریشه دار لعنتی دست به دست هم داده است و
حیات و ممات یک ملت و فرهیخته ترین اقشار آن را در دستان چنین مغزهای بیماری قرار
داده است. البته ناگفته نماند که همان اقشار فرهیخته هم گاه خود از دام این بیماری
در امان نمانده اند.
کوتاه سخن اینکه تئوری توطئه یکی از آسیب های
جدی در راه مبارزات و تلاش های ملت ایران در راه استقرار یک نظام باثبات مردم
سالار و پاسخگو است و به طور غیرمستقیم سبب دامن زدن به خشونت , افزایش حس بی
اعتمادی و کاهش همکاری می شود.
خمینی عامل سازمان اطلاعاتی انگلستان بود میخواهید قبول کنید یا میخواهید قبول نکنید. کتاب کمیته 300 و گزارش جان کولمن مامور سازمان اطلاعاتی انگلیس را بخوانید
پاسخحذفلطفا آدرس دانلود را بگذارید
پاسخحذف