۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

یکی از مشکلات اساسی جریان اصلاحات در ایران نداشتن چهارچوب فکری مشخص و یا روشن نبودن آن و در نتیجه مبهم بودن هدف است.

ما در اروپا و آمریکا یا کشورهای دارای توسعه ی سیاسی احزاب زیادی داریم که در حوزه های گوناگون موضع ویژه ی خودشان را دارند. به عنوان مثال در کشور آمریکا می توان حدس زد که در مورد افزایش یا کاهش هزینه های عمومی یا حتی همجنسگرایی جریان جمهوری خواه و دموکرات چه موضعی دارند یا دستکم اگر اتفاق نظر میان اعضا وجود نداشته باشد, موضع غالب اعضای آن ها چیست. یا در انگلستان رفتار حزب محافظه کار با کارگر در زمینه ی سیاست خارجی کاملا متفاوت است. حزب کارگر در رابطه با کشورهای دیگر نرمش بیشتری نشان می دهد در عوض کارکردن با محافظه کاران برای وزرای خارجه ی دیگر کشورها سخت تر است. کودتای 28 مرداد در زمانی انجام شد که هم در آمریکا رییس جمهوری جمهوری خواه (آیزنهاور) بر سر کار آمده بود و در انگلستان هم محافظه کاران به قدرت رسیده بودند. یا حتی در مورد ایران هم می توان از این دست مثال ها زد که بارزترین آن حزب توده بود. حزب توده بر اساس تئوری مشخصی حرکت می کرد و می توان گفت بخش اعظم اقدامات و تحلیل های آنان در چهارچوب همین تئوری می گنجید.
چنانکه کسی بخواهد رفتار سیاستمدار یا حزبی را تحلیل کند دست کم یکی از پارامترهایی که باید در نظر بگیرد چهارچوب ایدئولوژیکی است که آن سیاستمدار و حزب در درون آن چهارچوب مسائل را تحلیل می کنند و دست به اقدام می زنند. مثلا اینکه حزب توده را غالبا به «وطن فروشی» یا «خیانت» متهم می کنند ناشی از این خطاست که به چهارچوب فکری مارکسیستی این حزب و ایده هایی مانند مبارزه ی طبقاتی و روبنا و زیربنا که در آن داغ «ارتجاعی» بر پیشانی مفاهیمی مانند ملیت و مذهب زده می شود , توجهی نمی کنند. از دیدگاه یک مارکسیست ارتودکس , میان «پرولتاریای» کشور آ و کشور ب تعارض منافعی وجود ندارد_ حتی اگر این دو کشور در حال جنگ باشند. در عوض هنگامی که طبقه ی استثمارشونده به آگاهی طبقاتی برسد در می یابد که میدان اصلی مبارزه نه در مرزهای ملی و مذهبی بلکه در مرزهای طبقاتی جریان دارد. اگر از این دریچه به مسائل نگاه کنیم می توانیم تحلیل واقع بینانه تری از رفتار حزب توده مثلا در قضیه ی امتیاز نفت شمال و بحران سال 25_1324 آذربایجان داشته باشیم. حزب توده بر اساس آموزه های مارکسیست_لنینیستی خود اتحاد شوروی را به عنوان تنها سنگر پرولتاریای جهان قلمداد می کرد و پیروزی شوروی را پیروزی پرولتاریا می دانست. بنابراین منافع این سنگر در چهارچوب مبارزه ی طبقاتی بر منافع ملی ایران ارجحیت دارد چون اساسا منافع ملی به آن معنا که در ذهن بورژواژی است واقعیت خارجی ندارد. در آینده قرار نیست مرزی میان نقاط مختلف زمین وجود داشته باشد که منافع آن بخش جدای از منافع بخش دیگری باشد. 
بحث بر سر درستی یا نادرستی این یا آن ایدئولوژی نیست , بحث بر سر "شناخت" درست از اهداف کوتاه مدت, اهداف بلند مدت و ساز و کار رسیدن به آن اهداف است. بسیاری از بحث های مغشوش , طولانی و بی حاصلی که میان اصلاح طلبان و دیگر گروه های سیاسی (از اصولگرایان درون حاکمیت گرفته تا اپوزوسیون خارج از کشور) و حتی میان خود اصلاح طلبان در جریان می باشد ناشی از این واقعیت است که چهارچوب فکری اصلاح طلبان مبهم است. به ویژه وجه تمایز اصلاح طلبان با اصول گرایان به شکل واضح بیان نمی شود. البته برای کسی که به وجود یک رقابت و شکاف حقیقی میان دو جریان اصلاح طلبی و اصول گرایی قائل باشد و این دو جریان را صرفا ساخته و پرداخته ی حاکمیت جهت انحراف افکار جامعه ی مدنی و ایجاد «توهم دموکراسی» نداند یعنی کسی که دست کم اصالتی نسبی برای اصلاح طلبی قائل باشد شاید با یک درک شهودی بتواند تفاوت هایی را مابین اصلاح طلبان و اصول گرایان در سیاست های فرهنگی و سیاست خارجی و مطبوعات برشمرد. اما برای یک برنامه ریزی درست پیش از هرچیزی نیاز به شناخت از خود و شناخت اهداف وجود دارد. تفاوت هایی که میان اصلاح طلبان و اصول گرایان وجود دارد بر چه مبنای فکری است؟ 
1. ترجیع بند اصلی گفتمان اصلاح طلبان این است : «ما می خواهیم در چهارچوب قانون اساسی حرکت کنیم». این عبارت شاید باعث شود وجه تمایز میان اصلاح طلبان و اپوزسیون مخالف تمامیت نظام روشن تر شود اما مگر اصول گرایان می خواهند در خارج از چهارچوب قانون اساسی فعالیت کنند؟! بنابراین یک عبارت کلی نمی تواند روشنگر باشد.
2. اصلاح طلبان می گویند ما می خواهیم تمام ظرفیت های قانون اساسی اجرایی شود. اگر یک اصول گرا در مقام ایرادگیری بگوید : «هم اکنون نیز تمام ظرفیت های قانون اساسی به مرحله ی اجرا در آمده است و ما هر سال یک انتخابات کاملا آزاد برگزار کرده ایم» چه پاسخی به او خواهند داد؟ کدام مرجع این ادعا را تایید یا رد می کند؟ آن مرجع مورد تایید اصلاح طلبان هست یا نه؟ 
3. اصلاح طلبان خواهان تنش زدایی با غرب و برقراری رابطه ی بهتر با دنیا هستند. اصول گرایان در اینجا یک مزیت نسبت به اصلاح طلبان دارند و آن چهارچوب فکری کاملا مشخص است [1]. اصول گرایان تمام دنیا را و سهل است که تمام تاریخ را صحنه ی نبرد دائمی میان حق و باطل می دانند. در این نبرد آمریکا شیطان بزرگ است که در کنار شیطان های کوچک تر در پی تحمیل ارزش های خود به باقی جهان است.همان ارزش هایی که کاملا در تضاد با ارزش های «ما» قرار دارد. اصلاح طلبان این تحلیل را می پذیرند یا نمی پذیرند؟ اگر نمی پذیرند(که ظاهرا چنین می نماید) بر چه اساسی آن را رد می کنند؟
اینجا دو پاسخ مشخص می توان داد:
آ) یکی اینکه بگویند ما با اصل تحلیل اصول گرایان مشکلی نداریم. یعنی ما می پذیریم که جهان عرصه ی مبارزه میان حق و باطل است و می پذیریم که ارزش های "ما" و "آنها" دارای تعارضات حل ناشدنی است. منتها اختلاف ما با اصول گرایان در «تاکتیک» است. درست است که ما حمله و تعارض بی امان را وافی به مقصود نمی دانیم اما در نهایت آرمان ما با اصول گرایان تفاوت بنیادین ندارد. یعنی مشابه سیاست خارجی شوروی در قبال غرب در دوران حکومت خروشچف و یا سیاست خارجی امروز چین.
اگر پاسخ اصلاح طلبان این باشد بلافاصله با این چالش منطقی روبه رو می شوند که با این «ارزش»ها در داخل چه می کنند؟ و چگونه اهدافی مانند آزادی های فردی و توسعه ی سیاسی و توسعه ی اقتصادی که لازمه ی آن تعامل با دنیا است را با این ارزش ها جمع می کنند؟
ب) پاسخ دوم ممکن است این باشد که اصلاح طلبان اگر هم با صدر تا ذیل روایت اصول گرایان از روابط ایران و غرب مخالف نباشند دست کم نگرشی با آن درجه از غلظت ندارند.
اینجاست که دوباره پرسش اولیه ظاهر می شود:سیاست خارجی اصلاح طلبان بر مبنای کدام اصل و کدام طرزتفکر یا ایدئولوژی است؟
در برخورد با حزبی مانند حزب توده فرد می توانست به آراء مارکس و انگلس و لنین رجوع کند و پس از مطالعه ی دقیق آن را بپذیرد یا نقد کند. سپس می توانست رفتار حزب توده را با توجه به موضع صریح مارکسیستی آنان تبیین کند. می توانست در مقام اعتراض و خرده گیری برآید که تاریخ جهان صحنه ی مبارزه ی بی امان طبقاتی نبوده و نیست. می توانست بگوید در ایران فرماسیون فئودالیسم وجود خارجی نداشته و تئوری ماتریالیسم تاریخی عقیم است. عضو این حزب که تبعا ایدئولوژی مارکسیستی را پذیرفته بود می توانست در صورت تخطی رهبران حزب از اصول آن ایدئولوژی اعتراض و یا انشعاب کند.
پرسش این است که تئوری و ایدئولوژی اصلاح طلبان چیست؟ می خواهند چه چیز را بر مبنای آن تئوری «اصلاح» کنند؟
یا اگر بخواهیم با محک «ابطال پذیری» پوپر مدعای آنان را بسنجیم چه زمانی قائل به این می شوند که تئوری اصلاح طلبی با شکست مواجه شده است و اگر این اتفاق افتاد آلترناتیو آن چیست؟ به اصول گرایان می پیوندند و یا به اپوزسیون مخالف تمامیت نظام؟

...................................................
پانویس ها:
[1]. چهارچوبی که نادانسته به شدت تحت تاثیر تفکرات چپ و مارکسیستی است. ضمنا اینجا فرض بر صداقت است. وگرنه حساب کیسه دوختگان عرصه ی مقابله با استکبار جهانی و عرصه ی «دور زدن تحریم ها» جداست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر