وضعیت امروز دولت روحانی بی
شباهت به وضعیت دولت قوام السلطنه در زمان بحران آذربایجان نیست. اینکه
قوام چقدر در حل آن بحران نقش داشت محل بحث است. بعضی اعتقاد دارند هوش و
درایت قوام سبب شد نیروهای شوروی از آذربایجان و کردستان بیرون بروند و
کشور از خطر قطعی تجزیه برهد. بعضی دیگر
نقش شاه را پررنگ می کنند. بعضی دیگر برآنند که هشدار شدید ترومن به
استالین و این واقعیت که آمریکا در آن مقطع تنها کشور دارای سلاح اتمی بود ,
سبب مهار توسعه طلبی های ارتش سرخ در ایران و خاورمیانه شد.
صرف نظر از اینکه تحلیل کدام دسته از مورخین به حقیقت نزدیک تر است و هر یک از بازیگران سیاسی آن دوره چه نقشی از در حل این بحران داشتند و گذشته از اینکه به هر حال امروز هم روحانی با یک چالش دیپلماتیک بسیار جدی رو به رو است اما وجه شباهت اصلی این دو دولت را نه در سیاست خارجی که در سیاست داخلی باید جست.
در واقع از همان ابتدای روی کار آمدن قوام , شاه میانه ی خوبی با او نداشت. معتقد بود که قوام_ که از رجال قاجار به حساب می آمد _ قصد براندازی سلطنت را دارد. در حقیقت شاه در تمام دوران سلطنت خود از نخست وزیران مستقل وحشت داشت و کار کردن با نخست وزیران مطیع و فرمان بری مانند هویدا یا اقبال را به رجال استخوان داری مانند قوام , مصدق یا امینی ترجیح می داد.
اسناد سفارت های آمریکا و انگلیس و کتب تاریخی نشان می دهد که نه تنها شاه به هیچ عنوان مایل به نخست وزیری قوام السلطنه نبود که در آن مقطع زمانی علاوه بر دربار , قوام در میان نمایندگان مجلس نیز کوچک ترین محبوبیتی نداشت. تنها عاملی که سبب شد تمام جناح های قدرت در ایران آن روز به نخست وزیری او تن در دهند اعلان آشکار و بی پرده اتحاد شوروی بود که تنها با قوام حاضر به مذاکره است.
چه قوام در حل بحران آذربایجان نقش کلیدی که هوادارانش می گفتند را داشت و چه آنگونه که هواداران شاه می گویند وی در حال «خیانت» و ساخت و پاخت با دولت خودمختار پیشه وری بود به هر حال واقعیت این است که در ابتدای حل بحران شاه مجبور شد به او لقب «جناب اشرف» بدهد و موقعیت سیاسی وی بسیار مستحکم شد. از این گذشته قوام کوشید با انتصاب چند نفر از اعضای حزب توده در کابینه ی خود و وعده هایی مبنی بر اصلاحات محبوبیتی هم در میان اعضای این حزب بسیار قدرتمند و پرطرفدار آن زمان به دست آورد.
اما در نهایت یکی از دلایل عمده ای که مقدمات پیروزی دربار در بازی سیاسی و سقوط دولت قوام(در پی استعفای دسته جمعی اعضای کابینه اش) را فراهم نمود گردش به راست ناگهانی قوام و عقبگرد او از وعده هایی بود که به جناح چپ داده بود. این گردش به راست قوام سبب این نشد که اعتماد دربار, زمین داران مرتجع و امرای ارتش به قوام افزایش یابد. تنها چیزی که از این گردش به راست عاید وی شد از میان رفتن پایگاه اجتماعی او بود.
البته باید در معادل سازی های اینچنینی با حزم و احتیاط رفتار کرد. قطعا وضیعت امروز جهان , توازن نیروهای سیاسی و همچنین میزان آگاهی اجتماعی_سیاسی شهروندان با بیش از هفتاد سال پیش تفاوت هایی دارد. اما باز هم با همه ی این ها می توان از سرگذشت های تاریخی به ویژه تاریخ معاصر پندهای زیادی گرفت.
صرف نظر از اینکه تحلیل کدام دسته از مورخین به حقیقت نزدیک تر است و هر یک از بازیگران سیاسی آن دوره چه نقشی از در حل این بحران داشتند و گذشته از اینکه به هر حال امروز هم روحانی با یک چالش دیپلماتیک بسیار جدی رو به رو است اما وجه شباهت اصلی این دو دولت را نه در سیاست خارجی که در سیاست داخلی باید جست.
در واقع از همان ابتدای روی کار آمدن قوام , شاه میانه ی خوبی با او نداشت. معتقد بود که قوام_ که از رجال قاجار به حساب می آمد _ قصد براندازی سلطنت را دارد. در حقیقت شاه در تمام دوران سلطنت خود از نخست وزیران مستقل وحشت داشت و کار کردن با نخست وزیران مطیع و فرمان بری مانند هویدا یا اقبال را به رجال استخوان داری مانند قوام , مصدق یا امینی ترجیح می داد.
اسناد سفارت های آمریکا و انگلیس و کتب تاریخی نشان می دهد که نه تنها شاه به هیچ عنوان مایل به نخست وزیری قوام السلطنه نبود که در آن مقطع زمانی علاوه بر دربار , قوام در میان نمایندگان مجلس نیز کوچک ترین محبوبیتی نداشت. تنها عاملی که سبب شد تمام جناح های قدرت در ایران آن روز به نخست وزیری او تن در دهند اعلان آشکار و بی پرده اتحاد شوروی بود که تنها با قوام حاضر به مذاکره است.
چه قوام در حل بحران آذربایجان نقش کلیدی که هوادارانش می گفتند را داشت و چه آنگونه که هواداران شاه می گویند وی در حال «خیانت» و ساخت و پاخت با دولت خودمختار پیشه وری بود به هر حال واقعیت این است که در ابتدای حل بحران شاه مجبور شد به او لقب «جناب اشرف» بدهد و موقعیت سیاسی وی بسیار مستحکم شد. از این گذشته قوام کوشید با انتصاب چند نفر از اعضای حزب توده در کابینه ی خود و وعده هایی مبنی بر اصلاحات محبوبیتی هم در میان اعضای این حزب بسیار قدرتمند و پرطرفدار آن زمان به دست آورد.
اما در نهایت یکی از دلایل عمده ای که مقدمات پیروزی دربار در بازی سیاسی و سقوط دولت قوام(در پی استعفای دسته جمعی اعضای کابینه اش) را فراهم نمود گردش به راست ناگهانی قوام و عقبگرد او از وعده هایی بود که به جناح چپ داده بود. این گردش به راست قوام سبب این نشد که اعتماد دربار, زمین داران مرتجع و امرای ارتش به قوام افزایش یابد. تنها چیزی که از این گردش به راست عاید وی شد از میان رفتن پایگاه اجتماعی او بود.
البته باید در معادل سازی های اینچنینی با حزم و احتیاط رفتار کرد. قطعا وضیعت امروز جهان , توازن نیروهای سیاسی و همچنین میزان آگاهی اجتماعی_سیاسی شهروندان با بیش از هفتاد سال پیش تفاوت هایی دارد. اما باز هم با همه ی این ها می توان از سرگذشت های تاریخی به ویژه تاریخ معاصر پندهای زیادی گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر