۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

چه شد که این دو مرد لیبرال و خیرخواه میهن ( مهدی بازرگان و شاپور بختیار ) در مقابل هم قرار گرفتند؟


هر ملتی برای آنکه محکوم به تکرار خطاهای گذشته ی خود نشود باید با شجاعت و بدون ملاحظه ی اشخاص و جریان های سیاسی و احترامات رایج به گذشته خود نظر بیفکند. انقلاب سال 1979 ایران یکی از وقایع بزرگ تاریخ معاصر ایران و چه بسا سراسر تاریخ این کشور بود. این انقلاب هم مانند تمام انقلابات بزرگ عالم از انقلاب فرانسه گرفته تا روسیه و دیگر حرکت های بزرگ جهان مدرن تلاطمی سخت در زندگی نسل خود و چند نسل بعد از خود ایجاد کرد. هنوز پس از سه دهه که از این واقعه شکوهمند تاریخی می گذرد هنوز بسیار زود است که درباب اثرات بلند مدت آن به داوری بنشینیم. اما دست کم با نگاهی به زندگی روزمره نسل های جوان و به ویژه تضادهای بسیار شدید میان ملت و دولت زاده ی این انقلاب می توان گفت نتایج انقلاب فاجعه بار بوده است. اکنون بر مادران و پدران ما و کسانی که سنشان قد می دهد تا در آن انقلاب حضور داشته باشند فرض است که اگر خطایی کردند خاضعانه با آن مواجه شده و در عین حال در پی سرزنش کسی هم نباشیم. اگر هم این انقلاب نقاط مثبتی داشت_که حتما داشت_ بدون اینکه به دنبال حماسه سازی هایی باشیم که مختص دوران جوانی هر انقلابی است آن را تقویت کنیم. ضمن اینکه کارمان هم از خدابیامرزها و خدالعنت کندها و نور به قبرش بباردها و تف به قبرش ها و بت سازی ها و نگاه های یکجانبه ی همراه با پیش داوری و ... گذشته است.
شاید کنار هم گذاشتن عکس این دو مرد (شاپور بختیار , مهدی بازرگان) و تجلیل همزمان از هردو در وهله ی نخست عجیب و غیرمنطقی بنماید. چه در یکی از بزنگاه های مهم تاریخ معاصر ایران و در بحبوحه ی انقلاب درست در نقطه مقابل یکدیگر قرار گرفتند. یکی از این دو «نخست وزیر» باید می رفتند , چون در کشور «تنها یک نفر» می تواند نخست وزیر باشد.
اما بنا به دلایلی می توان گفت که با وجود اختلافات سیاسی در آن مقطع دشوار هر دو یک هدف داشتند و تنها در مسیری متفاوت می رفتند و به یک نقطه نگاه می کردند و تنها اختلافشان در نظرگاه بود.
1.هر دو خیرخواه مردم و دلسوز کشور بودند.
2.هر دو از یاران وفادار مصدق بودند.
3.هر دو تحصیل کرده و فرهیخته بودند.
4.هر دو قربانی تندروهای به اصطلاح انقلابی_عمدتا چپی_ شدند.
5.هر دو مورد غضب مستبیدن قرار گرفتند. هم از نوع شاه و هم از نوع شیخ. هر دو پیش از انقلاب مدتی را در زندان گذراندند ؛ بعد از انقلاب هم یکی مجبور به تبعید و نهایتا ترور شد و آن دیگری منزوی و گوشه گیر.
اما پرسشی که امروز به کارمان می آید اینجاست که «چرا چنین شد؟»
پاسخ این است که کشور فاقد توسعه ی سیاسی بود و مردم با مفاهیم اساسی دموکراسی به ویژه "تحزب" ناآشنا بودند. در یک حکومت مبتنی بر دموکراسی افراد و احزاب با نظرگاه های گوناگون می توانند در قدرت سهیم باشند. به قدرت رسیدن و «نخست وزیری» یک نفر موجب حذف کامل گروه مقابل نمی شود. مثلا در مورد خاورمیانه می توان به طور تقریبی دو تفکر کلی را در میان احزاب سیاسی تشخیص داد : 1.اسلام گرا , 2.سکولار
در جوامع خاورمیانه حتی از روی نوع پوشش و عادات روزمره می توان این دو خط فکری را تشخیص داد. همین سبک و شیوه ی زندگی در عرصه ی سیاسی و نگاه روشنفکران هم بازتاب پیدا می کند.
اگر این دو تفکر پایبند به اصول دموکراسی باشند می توانند در کنار یکدیگر به رقابت منصفانه بپردازند.در این صورت دیگر شاهد آنچه که در مصر اتفاق افتاد نمی بودیم.
یا در مورد ایران از سال 84 به این سو و تا امروز جناح اصول گرا از هیچ ترفندی برای «حذف کامل» طرف مقابل فروگذار نکرده است. از تهمت های بدون سند و توهین و افترا و تهدید و توقیف روزنامه ها و حمله به جلسات سخنرانی ها بگیرید تا زندانی کردن و شکنجه و ترور و اعتراف گیری اجباری .
این رفتار تنها در مورد جناح اصول گرا صدق نمی کند. اصلاح طلبان کمتر راضی به بازنگری گذشته ی خود و پاسخ به ابهاماتی در مورد رفتارهای گذشته خود(به ویژه دهه ی شصت) می شوند. تا جایی که از رفتار «بعضی» اصلاح طلبان با منتقدانِ صریح , انسان دچار این ابهام می شود که نکند تمام تلاش و مبارزه شان نه برای احقاق حقوق مردم بلکه تنها برای سهم خواهی از قدرت است[1].
گروه های سیاسی خارج از کشور هم متاسفانه دچار همین مشکل هستند. توگویی مترصد کوچک ترین فرصتی برای حمله و از آن بدتر لجن مال کردن طرف مقابل اند. کافی است در فلان رسانه کوچک ترین جمله ی اشتباهی از دهان یکی از مخالفان فکری خود بشوند که از فردای آن روز دریای گندناکی از لجن را روی سر آن بخت برگشته خالی کنند.
لب لباب کلام اینکه تا زمانی که مفاهیم اولیه ی دموکراسی مثل تحزب,تحمل عقیده ی مخالف , نه در شعار_که امروز ورد زبان همه از جمله اصول گرایان تندرو شده است_بلکه در عمل در خاورمیانه نهادینه نشده و تبدیل به ارزش نشود باز هم شاهد «سکولارهای کودتاچی» و «اسلام گراهای تروریست» خواهیم بود و خاورمیانه باید در حسرت توسعه ی مناطق بیشتری از عالم من جمله شرق آسیا و آمریکای جنوبی و حیرت عقب ماندگی و درجازدن های خود باقی بماند.
..................................................
1.صد البته که در مورد همه ی اصلاح طلبان چنین چیزی صدق نمی کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر