۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

آتش جنگ مذهبی ریختن نامش میهن دوستی نیست.

 پیش از هر سخنی به عنوان یک ایرانی پارسی زبان می خواهم از عرب های دنیا از جمله عرب های ایرانی، بابت تمام آن توهین هایی که برخی هم میهنان من بی خردانه و به نام «میهن پرستی» به آنان و فرهنگ پربارشان می کنند پوزش بخواهم. آن جملات شرم آور و شعرهای بی شعور و دریدگی هایی که از زمان ورود اندیشه ی ناسیونالیستی در سده ی نوزدهم به ایران، حتی دامنگیر فرهیختگانی چون میرزاآقاخان کرمانی، هدایت، زرین کوب و امروز (با کمال تاسف) بادکوبه ای نیز شده است. امروزه شبکه های اجتماعی و برنامه های تلویزیونی در ایران آکنده اند از نفرت پراکنی های قومی و لاف ها و گزاف های میهن پرستانه. پیش از این هنگامی که در واکنش به رفتار شرم آور دو مامور پلیس فرودگاه در جده، موجی از توهین های نژادی شبکه های اجتماعی پارسی زبان را فراگرفت، در نوشتاری علت اینگونه رفتارها را ریشه یابی کرده و آن را به فرافکنی عقده های فروخفته ی ملی ناشی از عقب ماندگی و درماندگی در تمام زمینه ها نسبت دادیم. امروزه این گفتمان کمتر خریداری در سطح جامعه دارد. چه بسا از گویندگان آن با انواع برچسب ها و انگ هایی چون «وطن فروش»، «عامل بیگانه» و «غیرایرانی» استقبال شود. گویا انگ زنی جزوی جدایی ناپذیر از فرهنگ  سیاسی این کشور شده و جای گفتمان مبتنی بر منطق و استدلال و احترام متقابل را گرفته است. باکی نیست. بگذار فردا در تاریخ ننویسند که این همان فرهنگ و تمدنی است که پروردگان آن در قرن بیست و یکم انواع و اقسام عقب ماندگی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور خود را نادیده گرفته، همساز با نغمه های جدید حاکمیت سرکوبگر بر طبل برتری نژادی و فرهنگی کوبیده، نداشته های خود را به رخ همسایگان می کشند. آن هم در عصر ارتباطات و در حالی که تاریخ نسل کشی ارامنه، هلوکاست، نسل کشی روآندا، نسل کشی کردها و جنگ های بالکان را ثبت و ضبط شده در برابر خود داشتند. آن هم زمانی که کمتر از سه دهه قبل، تجربه ی دومین جنگ طولانی قرن بیستم پس از جنگ ویتنام را با همسایه ی غربی خود پشت سر گذاشته بودند. آن هم زمانی که می بینند اجیرشدگانی بی خرد، نیمه شب محض سرگرمی و تفریح بهانه دست آل سعود داده یک ملت را نزد جهانیان بی آبرو می کنند. از خود نمی پرسند اینان اگر انسانیت داشتند چرا زمانی که صورت دختران این کشور را با اسید سوزاندند و آب از آب تکان نخورد خونشان به جوش نیامد؟ خون یک روحانی منتقد رنگین تر از صدها انسان کشته شده در منا بود؟ هیزم نژادی بر آتش جنگ مذهبی ریختن نامش میهن دوستی نیست. ما و عرب ها و باقی اقوام جهان همه باید در یک دهکده در کنار یکدیگر زندگی کنیم. چه بهتر این زندگی و این همسایگی بر مبادله و دوستی استوار باشد. دشمنی متقابل و خودبرتربینی ها و دیگری را عاری از فرهنگ و پیشینه و پست شمردن به جز آنکه توان دو طرف را بفرساید و جلوی رشد اقتصادی و سیاسی را بگیرد و میدان را برای تندروان و جنگ طلبان دوسو فراخ کند چه سودی عاید همان تمدن و فرهنگ و میهنی می کند که داعیه دار آن هستید؟
 برای آنکه جانب انصاف مراعات شود و بهانه ای در دستان بهانه گیران نباشد یادآور می شوم که پادشاهان آل سعود را دودمانی می دانم جد اندر جد دزد، حرامی، ضدمدرنیته و ضدبشر که کرسی جهل و جور خود را بر دریای خون های ریخته شده و پول های غارت شده استوار کرده اند. میلیاردها دلار درآمدهای ارزی ناشی از فروش نفت وارد منطقه ای شده است با ساختارهای منجمد و فسادآفرین و اندیشه های بدوی که از قضا داعیه ی اداره ی جهان مدرن را نیز دارند و در حالی که تصور می کنند تنها کمبودشان نسبت به جهان مدرن در مهندسی است(که به کار اسلحه سازی می آید)، راه های احمقانه برای حل مشکلات بشری در عصر مدرن پیشنهاد می دهند. در این میان آل سعود که سودای رهبری جهان عرب و خلافت مسلمین جهان را در کله بی مغز خود می پرورانند، میلیاردها دلار _ به روایت روزنامه نیویورک تایمز دویست میلیارد دلار _ صرف جهل پراکنی و تروریست پروری در سطح منطقه و جهان کرده است. میلیاردها دلار سرمایه ای که اگر با یک نظام اقتصادی و صد البته سیاسی و اجتماعی مناسب همراه می شد، می توانست این کشور را در مدت کوتاهی در ردیف کشورهای صنعتی و توسعه یافته ی جهان قرار داده و چه بسا از بسیاری کشورهای آفریقای عربی محرومیت زدایی کند. از دید نگارنده گروه ها و شخصیت های حقیقی ایرانی که به هر مناسبتی حاضرند از کمک های مالی این دولت تروریست پرور و ضد دمکراتیک بهره مند شوند، به هیچ عنوان نباید در آینده ی سیاسی ایران جایی داشته باشند و قابل اعتماد نیستند، زیرا که اصول خود را که دفاع از آزادی و حقوق بشر باشد زیر پا گذارده اند. ممکن است کسی آرمان خود برای ایران را دولتی در مقیاس دولت های دمکراتیک مانند فرانسه، ژاپن و آمریکا بداند و با حفظ یک سری حدود از این دولت ها کمک بخواهد. اما یاری طلبیدن از دولتی ضد تمام دستاوردها و آرمان های بشر مدرن چه توجیهی دارد؟ همین دیدگاه درباره ی نامزدهای انتخابات و گروه های ذی نفوذ آمریکا که از کمک های مالی لابی این دولت در آن کشور بهره مند می شوند نیز درست است.
 گفتمان ناسیونالیسم دینی حاکمیت در ایران، روز به روز بیشتر از واقعیت های جامعه و طرز فکر آحاد مردم به ویژه نسل جوان فاصله گرفته است و دیگر شور چندانی را بر نمی انگیزد. بخش بزرگی از بسیج سیاسی در جریان تظاهرات سالانه، با اتکای به منابع مالی عظیم حکومت و فشارهای غیرمستقیم و گاه مستقیمی انجام می گیرد که از طریق دستگاه بوروکراتیک به خیل مزدبگیران دولتی وارد می شوند. در مقاطعی مانند انتخابات، هم تبلیغات رسانه ی حکومتی برای ترغیب مردم به شرکت در آن و هم تبلیغات نامزدانی که از خود حاکمیت برخاسته و از فیلترهای تنگ آن عبور کرده اند، عمدتا یا ریشه در ناسیونالیسم ملی دارد یا لیبرالیسم فرهنگی و سیاسی. از سوی دیگر چنانکه ویژگی ذاتی جریان های توتالیتر مبتنی بر بسیج توده ای است، این جریان ها به محض آنکه قدرت حکومتی را در دست گرفتند آغاز به توسعه طلبی و «صدور انقلاب» می کنند. نمونه اش را می توان در توسعه طلبی رژیم موسولینی در آفریقا یا توسعه طلبی های هیتلر و استالین دید. در رابطه با ایران تا زمانی که در ساخت سیاسی کنونی کشور گفتمان های زاویه دار از ایدئولوژی رسمی تا حدودی مجال بروز از برخی تریبون ها را دارند و در ساخت اجتماعی مجالی برای بروز مقاومت های مدنی _ هرچند گاه با هزینه_ پیدا می شود، این حاکمیت را نمی توان به طور کامل توتالیتر دانست. در واقع به اعتقاد نگارنده جریان های سیاسی مشخص و دینامیسم های داخلی و بعضا خارجی وجود دارند که می توانند حاکمیت را به سوی توتالیتریسم کامل سوق دهند. ولی این اتفاق هنوز رخ نداده و دو نیروی «دیکتاتوری عرفی» و «دیکتاتوری توتالیتر» در درون حاکمیت در حال رقابت و وزن کشی هستند و در سطح جامعه نیز مقاومت ها و نافرمانی های مدنی برای گذار به دمکراسی وجود دارد. رقابت در درون حاکمیت میان دو نیروی ذکر شده موضوع بحث دیگری است. آنچه که مربوط به بحث ما می شود آن است که گفتمان ناسیونالیسم ملی پس از وقفه ای چند دهه ای دوباره به طرز گسترده ای در میان طبقه ی متوسط جامعه رواج پیدا کرده است و جایگزین گفتمان ناسیونالیسم دینی حکومت می شود. از سوی دیگر طبقه ی متوسط شهری در حال حاضر موتور محرکه ی اصلی جامعه برای تغییرات است. بنابراین حاکمیت برای آنکه بتواند به بسیج توده ای مبادرت ورزیده و پروژه ی صدور انقلاب خود را پیش ببرد، ناچار است که به گفتمان این طبقه توسل جوید.
سخن آخر اینکه آیا باید این جایگزینی ناسیونالیسم ملی با ناسیونالیسم دینی را به فال نیک گرفت؟ همانگونه که در چند یادداشت دیگر نشان داده ایم آبشخور هر دو یکیست و به فرض آنکه گفتمان ملی گرایانه بتواند قدرت دولتی را هم تصرف کند، جایگزینی جهلی با جهلی دیگر به جهل مرکب می انجامد. همانگونه که 37 سال گفتمان به ظاهر دینی نتیجه ای جز معنازدایی و اخلاق زدایی از جامعه نداشت و نسل جوان امروز از فقدان تفسیری با معنا از زندگی خود در رنج است، اگر ملی گرایی با هر عنوانی به گفتمان رسمی و دولتی بدل گردد پس از چندی به ضد خود بدل شده و چه بسا اثری از میهن به جای نگذارد. 

۱ نظر:

  1. باز این کس خل جقی گوه خوری کرد

    اگر عقده مشهور شدن داری همکار زیبا ناوک شو

    پاسخحذف