۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

کلاسیک های جامعه شناسی_بخش یکم (ریشه های پیدایش)



                
در این مجموعه نوشتارها می کوشیم با بنیانگذاران جامعه شناسی با زبان روان و به صورت مقدماتی آشنا شویم. بیشترین حسن آشنایی با جامعه شناسی برای کنشگران سیاسی و اجتماعی کشور، آن است که در کالبدشکافی مسائل جامعه چندبعدی تر بنگرند و از تحلیل های تک علتی که در ذات خود برخورد استبدادی را به همراه دارد بپرهیزند؛ و همچنین در روبه رویی با خرده فرهنگ ها و بینش های متفاوت رویه نسبی گرایانه تر و در نتیجه بردبارانه تری پیشه کنند.

 نخست بپردازیم به ریشه های پیدایش جامعه شناسی که باز می گردد به واپسین دهه های سده ی هجدهم و نخستین دهه های سده ی نوزدهم در اروپا. البته در طول تاریخ ۲۵ سده ای اندیشه ورزی کسانی مانند افلاطون فیلسوف یونانی و یا ابن خلدون مورخ مسلمان را نیز با عنوان جامعه شناس به معنای امروزین واژه شناخته اند. پوپر از منتقدان سرسخت افلاطون در کتاب «جامعه ی باز» خود، او را به دلیل تحلیلش از تغییرات اجتماعی جامعه شناس می داند. «مقدمه»ی ابن خلدون اندیشمند قرن چهاردهم که بر تاریخ چندین جلدی خود نوشته است، از خود کتاب ارزشمندتر و شهره تر است و نام او را به عنوان یکی از اندیشمندان برجسته تاریخ تمدن اسلامی و جهان ثبت کرده است، هرچند که مقدمه ی او و آنچه که خود «علم عمران» می خواند تا قرن نوزدهم و زمانی که به زبان فرانسه ترجمه شد، برای اروپاییان ناشناخته ماند و در نتیجه نمی تواند تاثیری بر روند شکل گیری این علم در دوران جدید اروپا که موضوع بحث ماست گذاشته باشد.

واژه ی «جامعه شناسی» (Sociology) نخستین بار توسط آگوست کنت اندیشمند فرانسوی به کار رفت. درباره ی او در نوشتار بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد. آنچه که در این نوشتار برای ما اهمیت دارد، مقصودی هست که او از کاربست این واژه در ذهن داشت. او این واژه را از اصطلاح «زیست شناسی» (Biology)  وام گرفته بود. اما چه ارتباطی میان زیست شناسی و جامعه شناسی وجود دارد؟ بهتر است این پرسش را اینگونه بازنویسی کنیم: چه ارتباطی در ذهن او میان این دو واژه وجود داشت؟ پاسخ این است که در ذهن تقریبا همه ی پایه گذاران جامعه شناسی و برخی از جامعه شناسان امروز، شباهت فراوانی میان «سیستم»های زیستی، فیزیکی و «سیستمی» به نام «جامعه» وجود دارد. یک موجودیت زیستی دارای اندام های گوناگون است که با یکدیگر در ارتباط هستند، رشد می کند، دچار بیماری می شود و ممکن است از بین برود. جوامع انسانی نیز از دید آنان از اجزای گوناگونی تشکیل شده است و بحران های اجتماعی برای آن حکم بیماری را برای بدن دارند. یک چنین تمثیلی را در علوم اجتماعی تمثیل انداموارگی می نامند. البته این نوع تمثیل برای بیان دیدگاه های خود از کنت آغاز نشد. افلاطون هم در مکالمه ی جمهوری که شاید مهم ترین نوشته ی باقی مانده او باشد، چنین تمثیلی را برای جامعه به کار برده بود. در دوران جدید توماس هابز در کتاب لویاتان خود، که از ستون های اندیشه ی سیاسی در غرب است، دولت را به هیولای «لویاتان» که یک هیولای اسطوره ای در تورات است تشبیه کرد. بنابراین از این بحث ها نتیجه می شود که یکی از ریشه های فکری پیدایش این علم تلاش برای تشبیه جامعه با سیستم های فیزیکی و زیست شناختی و شناخت آن و چاره جویی برای دردهای آن در پرتو این بینش است. چراکه اندیشمندان و فیلسوفان آن مقطع اروپا به شدت تحت تاثیر دست آوردهای نوین دانش به ویژه فیزیک نیوتونی و کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» نیوتون قرار گرفته بودند. در بخش های بعدی و به ویژه زمانی که از هربرت اسپنسر فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی سخن می گوییم، نشان می دهیم که نظریه ی تکامل (Evolution) که توسط چارلز داروین دانشمند شهیر انگلیسی صورت بندی شد، چه تاثیر ژرفی بر نظریات جامعه شناسان در باب جامعه بر جای گذاشت.

از این بحث معرفتی که بگذریم، از لحاظ ریشه های اجتماعی پیدایش جامعه شناسی محصول دگرگونی های سریعی است که پس از انقلاب صنعتی در انگلیس و سپس انقلاب های اجتماعی بزرگ به ویژه انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه رخ داد و به سرعت به تمام اروپا سرایت کرده و چهره ی این قاره را به تمامی دگرگون نمود و مباحثی را به وجود آورد که تا پیش از آن هرگز مطرح نبودند. این دگرگونی سریع که ریشه در اعصار رنسانس، رفورماسیون (اصلاح دین) و سپس روشنگری در اروپا داشت، سپس تمام سده ی نوزدهم را درنوردید و به سده ی بیستم رسید. در اینجا باید به این نکته توجه نمود که دگرگونی در حکومت یا حتی تغییر نظام اعتقادی امری نبود که منحصر به آن مقطع زمانی و همان منطقه از جهان بوده باشد. سده ها و هزاره ها بشر شاهد پیدایش و سرنگونی فرمانروایان و دودمان ها در اثر عوامل درونی و یا بیرونی بود. اما تحولات آن مقطع زمانی در اروپا در تمام تاریخ بشر بی سابقه بوده است و جهان امروز ما در اصل حاصل و دنباله ی همان تحولات است. برای آنکه این موضوع روشن تر شود مثالی می زنیم: فرض کنیم فردی بتواند سوار ماشین زمان شود و به تمدن های گوناگونی که در تاریخ بشر سربرآورده اند سفر کند و آن ها و شرایط زندگیشان را از نزدیک لمس کند و حتی چند صباحی را در میان مردمان آن ها زندگی کند. چنین فردی ممکن است به تمدن سرخپوستان اینکا در پرو برود. ممکن است به تمدن مصر در ۵۰۰۰ سال گذشته و هم عصر سازندگان اهرام و یا تمدن های متاخرتر مانند تمدن پارس دوره ی ساسانی، تمدن روم در اوج خود و تمدن اسلامی و شهر بغداد در دوران هارون و مامون و یا تمدن هند دوران شاه جهان سفر کند. در نهایت شاید واپسین و قدرتمندترین و پرجمعیت ترین تمدن سنتی مربوط به دوران پیشامدرن امپراتوری چین در سده ی هجدهم بود که امپراتور آن فرستادگان اروپا را «بربر» خواند!  آنچه می خواهیم بگوییم آن است که به احتمال قریب به یقین آن مسافر زمان هرچند تفاوت های ظاهری فراوانی را میان این تمدن ها از آداب و رسوم، شعائر دینی، تابوها، نوع پوشش، غذاها گرفته تا ساختار خانواده و قشربندی اجتماعی و طبقات مشاهده خواهد نمود، اما چند سده ی اخیر اروپا شاهد تحولاتی در عرصه های عینی و ذهنی بود که می توان گفت آن را از تمامی تمدن های گفته شده با همه ی تفاوت های میان یکدیگر، متمایز می کند. در بعضی تقسیم بندی ها از سیر تحول جوامع، از جامعه ی نوین که ابتدا در اروپای غربی شکل گرفت با عنوان «جامعه ی صنعتی» یاد می شود که ماحصل انقلاب صنعتی است و آن را به طور کلی از انواع قدیمی تر جوامع مانند جامعه ی شبانی، بوستان کاری و یا کشاورزی و حتی پیشرفته ترین نوع جامعه ی کشاورزی که شامل امپراتوری هایی مانند چین، هند، عثمانی یا ایران می شود متمایز می کند. همین پیشرفت های نوین بود که زمینه را برای تسلط همه جانبه ی دولت های غربی و در هم شکستن تمام امپراتوری های پرجمعیت پیشین و به مستعمره یا تحت الحمایگی درآوردن آن ها فراهم نمود و می توان این را رویه ی دیگر سکه ی پیشرفت های مادی جدید قلمداد کرد که در کنار نقاط مثبت فراوان آن مانند پیدایش دولت های جدید و در پرتو آن گسترش آزادی های فردی و پیدایش مفهوم «بشریت» و قائل شدن حقوقی ذاتی و زائل ناشدنی برای آن، قرار دارد. ما در ادامه ی این مجموعه نوشتارها و به ویژه هنگام بررسی اندیشه های ماکس وبر از کم و کیف این تحولات و آنچه که کیفیتی جدا از تحولات سیاسی باقی اعصار به آن می بخشد بیشتر سخن خواهیم گفت. همچنین کمی هم درباب علل اینکه چنین دستاوردهایی نخستین بار در اروپای غربی بروز نمودند، به بحث می پردازیم.

آنچه که در اینجا برای ما اهمیت دارد آن است که اندیشمندان آن اعصار اتفاقا متوجه این تغییرات شده بودند و بنابراین یکی از رسالت های جامعه شناسی دقیقا تبیین و ریشه یابی همین تحولات بود. در پرتو همین افکار بود که تفکری با نام «مهندسی اجتماعی» در غرب و به ویژه فرانسه به وجود آمد و ذهن اندیشمندان زیادی مانند سن سیمون استاد آگوست کنت را به خود مشغول نمود. مهندسی اجتماعی چنانکه از نام آن می توان حدس زد ناشی از این طرز فکر است که اگر می توان با شناخت قوانین فیزیکی به طراحی ساختمان و راه آهن و پل مبادرت کرد چرا با شناخت جامعه نتوان علل و جهت تکامل آن را بازشناخت و به طراحی و اجرای جوامعی انسانی تر و پیشرفته تر و بهتر مبادرت ورزید؟ در ادامه هنگام بررسی افکار آگوست کنت و کارل مارکس به این موضوع نیز خواهیم پرداخت.

بنابراین می توان بحث را اینگونه جمع بندی نمود که عوامل پیدایش جامعه شناسی مواردی از این دست بودند: رشد بی سابقه ی علوم طبیعی به ویژه فیزیک نیوتونی و تاسی اندیشمندان به این علوم برای شناخت بهتر جامعه، تحولات سریع اجتماعی و سیاسی پس از عصر رنسانس (نوزایی) و سپس رفروماسیون (اصلاح دین) و بروز انقلابات اجتماعی بزرگ مانند انقلاب انگلیس و به ویژه انقلاب کبیر فرانسه، پیدایش جامعه ی جدید با عنوان جامعه ی صنعتی در اثر انقلاب صنعتی انگلیس (که آغاز آن را از حدود ۱۷۵۰ می گیرند) و رشد صنایع و شهرنشینی و پیامدهای مثبت و منفی آن.

در نوشتار بعدی به آگوست کنت و به ویژه قانون سه مرحله ای او می پردازیم.    

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر