۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه

استوانه ی کورش کوچک ترین ربطی به حقوق بشر ندارد


از متن استوانه: «(و) شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی می‌کنند، همهٔ آنان،۳۰) باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند.»

یک بار به ترجمه ی منتسب به آن استوانه اعتماد کنیم و آن را با دقت بخوانیم و همان را معیار بررسی بگیریم. نزدیک چهل سال است که ادعا می کنند در آن استوانه کورش حق آزادی عقیده و وجدان را به رسمیت شناخته است! خوب است کسانی که چنین ادعا می کنند بگویند از کدام عبارت این استوانه قاعده ی کلی «آزادی در عقیده» را می فهمند؟ در کدام عبارت این متن کورش «تعمیمی» داده با این عنوان که انسان ها صرف نظر از درستی یا نادرستی عقیده شان باید در مناسک دینی مربوط به خودشان آزاد باشند؟ تمام حرف کورش در این «بیانیه ی سیاسی» تازه با این فرض مشکوک که ترجمه ی موجود را دربست بپذیریم، این است که نبونئید شاه بابل پرستشگاه های دیگری را به جای پرستشگاه «مردوک» گرامی می داشت و « در دلش به ترس از مردوک –شاه خدایان- پایان [داد]» مردوک نیز خشمگین شد و پس از جست و جو! کورش را یافت و بر بابل مسلط کرد. او هم پرستشگاه ها را تعمیر و بت ها را به جایشان بازگرداند. این همه ی داستان «حقوق بشر» کورش است. می پرسیم آیا خود کورش به این داستان مضحک از "مردوک" که در بخش نخست آن استوانه از زبان کاهنان نقل شده است باور داشت؟ دو حالت بیشتر نداریم. اگر باور داشت می گوییم اولا از چنین ذهنیت خرافه زده ای حقوق بشر نمی تراود و دوم اینکه کار برجسته ای هم نکرده است؛ صرفا خدای مورد پذیرش و احترام خود را گرامی داشت. اگر شق دوم را بپذیریم که محتمل تر هم است یعنی کورش اعتقادی به مردوک و گفته ی کاهنان نداشته است در این صورت این استوانه از مقام نخستین منشور حقوق بشر به پروپاگاندای سیاسی یک کشورگشای شارلاتان تنزل می کند. و در اصل اگر کمی منصف باشیم و دقایقی فارغ از تعصبات کور ناسیونالیستی اندیشه کنیم می بینیم که جایگاهی بیش از این هم نباید داشته باشد. آیا کسانی که در اثر شکست پروژه ی «امت سازی» مبلغان فرهنگی جمهوری اسلامی، تحت تاثیر امواج تبلیغات گسترده ی ناسیونالیستی قرار گرفته اند و هویت خود را بر اساس اینگونه اسطوره های واهی تعریف کرده اند، این استدلال ها را از ما خواهند پذیرفت یا حتی گوش شنوایی برای آن دارند؟ یا آنکه شماری از اینان همانند المثنی هایی خشکه مقدسشان که با کوچک ترین نقد یا به تعبیر خودشان «شبهه ای» عربده ی وااسلاما سر می دهند و پای نظریات دایی جان ناپلئونی و توطئه ی «دست های کثیف پشت پرده» را پیش می کشند؟ و یا به برچسب زنی و انگ زنی روی می آورند و هیچ یادشان نمی آید که گویا قائل به آزادی اندیشه بودند و اساسا کورش را هم به درست یا نادرست برای همین ستایش و تقدیس می کردند!

کورش برخلاف آنچه در این چهل سال تبلیغ می شود از سوی دشمنان خود ستایش نشده است. البته در اینجا باید به این نکته توجه شود که هر کسی از منظر خود فردی را ستایش می کند. به عنوان مثال هنگامی که برخی مورخان بزرگ اسلامی مانند طبری یا واقدی شرح غارت گری ها و برده گیری محمد و پیروانش را می نوشتند فکر نمی کردند که روزی ممکن است اینگونه اقدامات در پیشگاه وجدان بشری محکوم باشد. آنان به زعم خود در حال ستایش مراد خود بودند. همین گونه است که وقتی گزنفون در "کورش نامه" که البته به هیچ عنوان هم سندیت تاریخی ندارد و به قصد تاریخ نویسی نگاشته نشده است؛ شرح می دهد که کورش زمانی به نینوا حمله کرد که مردم در حال جشن و پایکوبی بودند و در جریان این یورش ناگهانی هر کسی را که در کوی و برزن می یافتند به دستور او می کشتند و دست آخر غنایم و اسرا را میان سرداران سپاه خود تقسیم کرد، این شرح ها از نظر یک نظامی متعلق به سده ی پنجم پیش از میلاد مانند گزنفون بدگویی نیست بلکه ستایش است. البته این را از این جهت گفتیم که بطلان این ادعای ناسیونالیست ها را نشان دهیم که همه ی یونانیان از کورش تمجید کرده اند؛ وگرنه همان گونه که اشاره شد کورش نامه ی گزنفون اساسا به قصد تاریخ نویسی نگاشته نشده است. مشابه این عبارت ها را می توان در تاریخ هرودوت هم یافت. البته از کورش در ادبیات غربی ستایش هایی شده است. اما باید توجه کرد که این ستایش ها بیشتر جنبه ی اسطوره ای و مبتنی بر نبوغ نظامی او بوده و جنبه ی نقد تاریخی نداشته است. کمااینکه در ادبیات پارسی هم برای نمونه در نوشتجات خواجه نصیرالدین طوسی و همچنین مرصادالعباد ستایش هایی بسیار گزافه آمیز از چنگیزخان مغول شده است که باعث شرمندگی است و از اسکندر هم بارها به نیکی یاد شده است.

 حقوق بشر زائیده ی دگرگونی اساسی در نگاه انسان رسته از بند تعصبات عالم لاهوت است به جهان و به خودش به عنوان تارک جهان. میوه ی آن نهالی است که دست کم از عصر رنسانس در بستر اومانیسم غرب کاشته شده و به مدت سه سده به دست اندیشمندان آبیاری و توسط جنبش های بزرگ حق محور پاسداری شده و نخستین میوه اش در اعلامیه ی حقوق بشر انقلاب فرانسه به بار نشست و امروز به درخت تنومندی بدل شده است که به طرز مقاومت ناپذیری روز به روز سایه اش را بر سر آحاد بیشتری از جمعیت جهان می گستراند. در چنین شرایطی بیایید دقایقی هم که شده با دیده انصاف به این پرسش ها بیاندیشیم: 

آیا فرمانروایی که به گفته ی مورخان پنج میلیون کیلومتر مربع را به ضرب شمشیر تسخیر کرده این کار را بدون خونریزی و غارت انجام داده است؟ وگرنه کدام مردمی حاضرند با طیب خاطر به یک بیگانه باج و خراج بپردازند؟ آیا نسبت دادن بنیانگذاری مفهومی مانند حقوق بشر که زاییده ی دگرگونی بنیادین در جهان بینی انسان و حاصل کار فکری عظیم و طاقت فرسای متفکران سرآمد است به پادشاهی در بیست و پنج سده ی گذشته؛ همان اندازه غیرمنطقی و گزافه نیست که کسی ادعا کند قوانین نیوتون، حساب دیفرانسیل و انتگرال یا قوانین الکتریسیته ی ساکن چند هزار سال پیش توسط مردمانی تنظیم شده است؟ آیا این مدعا ما را یاد کسانی نمی اندازد که برای اثبات اعجاز قرآن بیخردانه متوسل به دست آوردهای علمی می شوند و با بافتن هزار رطب و یابس می کوشند این قوانین را به آیات قرآن ربط دهند؟ آیا همانندی شگفتی میان این دو گونه برخورد مشاهده نمی کنید؟

۴ نظر:

  1. تعصب و حماقت و توهم در مقاله شبه روشنفکریت موج میزنه

    پاسخحذف
  2. کس شعر محض فقط برای خنک شدن کون پاره پوره چکسف کیر دوستاستی :)

    پاسخحذف
  3. بار ِ دیگر نوشتاری گران سنگ از شما؛ راستی را که همین گونه است؛ به رای ِ من کوروش انسانی بود دین خوی، واپس گرای و جاهجوی و می دانیم که هیچکدام از این خصائل و ویژگی ها با آزادگی و آدمیّت دمساز نیست. هواخواهان ِ وی نیز بدین سان فرومایگی ِ خویش را می نمایند، هر چند که نمی توان چیزی دیگر ازیشان بیوسید.
    با درود.

    پاسخحذف
  4. pas hatman dildo valedeh ya hamsar gerami budeh! are?ha

    پاسخحذف