۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

رویکرد علمی به انقلاب پنجاه و هفت و پرهیز از سیاسی کاری در رابطه با تاریخ



پیشتر در این نوشتار خوانش تاریخی کنشگران سیاسی ایران را مورد نقادی قرار دادیم. در این یادداشت کوتاه به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب پنجاه و هفت می خواهیم یک مورد عینی را که تحلیل این کنشگران از همین انقلاب است مورد بررسی قرار دهیم. در این مقوله به نظر می رسد با چهار رویکرد مواجه هستیم که آن ها را بدین ترتیب نام گذاری می کنیم: ۱. "رویکرد شعاری" که ویژه ی روایت های رسمی حاکمیت است؛ ۲. "رویکرد مصادره به مطلوب" که ویژه ی قاطبه ی اصلاح طلبان و اندکی از گروه های اپوزیسیون مانند مجاهدین و بعضی گروه های چپی است؛ ۳. "رویکرد نوستالوژیک" که ویژه ی بخش های زیادی از اپوزیسیون است اما نماینده ی اصلی آن سلطنت طلبان هستند؛ گفتنی است این رویکرد ناظر به رژیم پیش از انقلاب می باشد. ۴. "رویکرد علمی" که متاسفانه در گفتمان سیاست زده ی احزاب ایران در اقلیت قرار دارد و تنها رویکرد صحیح به این واقعه ی تاریخی است. آن سه نگرش دیگر پوپولیستی، شعاری، هیستریک، توطئه پردازانه، انحصار طلبانه، گمراه کننده، حزبی، جهت دار و ناشی از بیسوادی مفرط اکثر قائلان به آن است که در عین حال با اعتماد به نفسی کاذب و طلب کاری بالایی اظهار می شود.

برای روشن شدن موضوع لازم است به ایضاح تفاوت های رویکرد چهارم با سه رویکرد دیگر بپردازیم. گزاره های علمی گزاره هایی فاقد ارزش گذاری های شخصی هستند. برای نمونه در علم زمین شناسی زمین لرزه به خودی خود نه نیک است و نه پلید، بلکه یک امر واقع است که تبعات آن ارتباطی به احساسات و عواطف انسانی ندارد. علم سیاست و علم جامعه شناسی را نمی توان دقیقا با علوم طبیعی یکسان انگاشت و مهم ترین علت این امر آن است که علوم طبیعی مانند فیزیک بر خلاف علوم اجتماعی با موجودات ذی الشعور و دارای اراده سر و کار ندارند بلکه سوژه ی مطالعاتی آنان پدیده های طبیعی و بدون آگاهی هستند که معنایی درونی برای رفتارهای خود قائل نمی شوند. با این وجود در جامعه و مجموعه ی کنش های متقابل میان انسان ها در آن، پدیده ها و نیروهایی به وجود می آیند که خارج از اراده ی تک تک انسان ها هستند و بر اراده ی آنان تاثیر می گذارند. کارل پوپر این نیروها را نیروهای جامعه شناختی می نامد. به عنوان مثال کودکی را در نظر بگیرید که در کشوری پیشرفته مانند ژاپن یا ایالات متحد رشد کرده و کودک دیگری با همان استعداد ذاتی در کشوری توسعه نیافته. تفاوت هایی که در ویژگی های شخصیتی این دو کودک در سال های آتی حاصل می شود محصول همان نیروهای جامعه شناختی هستند. یکی از وظایف یک جامعه شناس شناخت این نیروها و در صورت امکان پیشنهاد راهکارهایی برای استفاده از این نیروها برای بهبود وضع بشر است. اما در فرایند پژوهش پژوهشگر نباید داوری های ارزشی و اخلاقی خود در رابطه با مفاهیمی مانند عدالت، آزادی و نوع دوستی را وارد فرایند نماید و تا حد امکان از اینگونه پیش داوری ها حذر کند.

با توجه به نکته ی بالا می گوییم رویکرد علمی به انقلاب رویکردی جامعه شناختی است که در آن انقلاب را در چهارچوب واقعیت های موجود در جامعه ی ایران در آن مقطع و همچنین مجموعه رخدادهایی که در طول تاریخ معاصر ایران اتفاق افتاد و نیروهای اجتماعی که در طی این تاریخ عمل کردند و در نهایت منتهی به انقلاب شدند، بررسی نماید. رویکرد علمی به انقلاب ایران و هر پدیده ی اجتماعی دیگر مانند آن لزوما منتهی به تحلیل های یکسان در میان پژوهشگران گوناگون نمی شود و حتی ممکن است تبیین های علی و ریشه یابی های انقلاب از پژوهشگری تا پژوهشگر دیگر تفاوت زیادی کند اما می توان وجه تشابه های تعیین کننده ای را نیز میان رویکرد علمی انواع پژوهشگران با چهارچوب های نظری متفاوت یافت. رویکرد علمی سر و کاری با خوب یا بد بودن نتایج این انقلاب ندارد. نه موعظه ی اخلاقی می کند و نه روضه خوانی. همچنین نه به دنبال آن است که فرد یا حزبی را «محکوم» نماید یا از فرد دیگری فرشته بسازد. نه به دنبال خائن است نه خادم. رویکرد علمی به دنبال عوامل ساختاری انقلاب است. در هر جامعه ای از تجمع انسان ها حول اهداف مشترک؛ نهادهایی مانند نهاد دولت ، نهاد بازار ، نهاد دین و مانند این ها به وجود می آید که هر یک از این نهادها در حال تاثیر بر جامعه و تاثر از آن هستند. عملکرد هر یک از این نهادها می تواند بر سرنوشت جامعه و پدیده های آن مانند انقلاب اثر بگذارند.

در میان پژوهشگران گوناگون در زمینه ی انقلاب اتفاق نظری در رابطه با اینکه آیا انقلاب خارج از ارده ی کنشگران است یا در نقطه ی مقابل توسط آن ها «ساخته» می شود اتفاق دیدگاه وجود ندارد. به عنوان مثال چهارچوب های نظری روان شناسانه که بیشتر بر روی اراده ی رهبران انقلاب تاکید می کنند نقش چندانی برای ساختارها قائل نیستند. در مقابل ساختارگرایانی هستند که به کل منکر نقش کنشگران هستند و معتقدند که انقلاب ساخته نمی شود بلکه اتفاق می افتد. تدا اسکاکپول در کتاب مهم خود زیر عنوان دولت و انقلابات اجتماعی که در آن به بررسی تطبیقی سه انقلاب فرانسه، روسیه و چین پرداخته است چنین نگرشی را ارائه داده است. 


حال به بررسی اجمالی سه رویکرد دیگر بپردازیم:


۱. رویکرد شعاری: این رویکرد خاص رسانه های حکومتی، کتاب های درسی تاریخ در مدرسه ها و موسسات «پژوهشی» که از بودجه ی عمومی اداره می شوند است. این نگرش می کوشد تفسیر حوادث را با توجه به مقتضیات روز که ممکن است تغییر هم بکند ارائه دهد. این نگرش می کوشد تا آحاد مردم به ویژه هواداران خود را کماکان در شرایط احساسی که برای یک جامعه ی عقلایی و عادی کاملا غیرطبیعی و مغایر با توسعه ی پایدار آن است نگاه دارد تا بتواند هم مشروعیت خود را که از شعارهای غالبا محقق نشده و غیرمنطقی انقلاب سرچشمه می گیرد توجیه کند و هم بهانه ای برای سرکوب گروه های مخالف با عنوان «ضد انقلاب» در دست داشته باشد.

۲. رویکرد نوستالوژیک: که نخست با گروه های اندک سلطنت طلب از جمله درباریان، ساواکی های شکنجه گر و تیمسارهای فراری آغاز شد اما با گذشت زمان و نامیدی هرچه بیشتر اقشار گوناگون جامعه از اهداف و شعارهای انقلاب و در نتیجه رد تفسیرهای گروه اول و بی توجهی به تحلیل های علمی و جامعه شناختی، اقبال بیشتر و روزافزونی به آن می شود که البته در تاریخ ایران پدیده ی نوینی هم نیست چنانکه پس از ناکامی جنبش مشروطه از رسیدن به اهداف خود و بی نظمی و ناامنی فزاینده ی کشور در اوان جنگ نخست جهانی ناصرالدین شاه را که زمانی نماد خودکامگی و استبداد بود "شاه شهید" خواندند و امروز انگاره ی «شاه خائن» در نزد اینان تبدیل به «شاه خدابیامرز» شده است. هواداران این نگرش بر خلاف نگرش علمی، در صدد آن هستند که نهاد دولت را که برای سال ها سکان دار اصلی آن شخص شاه بود منزه و معصوم جلوه دهند و کاستی ها، بی کفایتی ها، استبداد فزاینده و فقر و فاقه ی آن دوران را در پرتو عکس کاباره ها و سواحل پیش از انقلاب پنهان کنند.

۳. رویکرد مصادره به مطلوب: ریشه ی چنین نگرشی را می توان با نگرش دوم یکسان دانست با دو تفاوت در زمینه ی اجتماعی قائلان به این نگرش: نخست اینکه که این رویکرد در نزد سیاسیون سنتی تر بیشتر رواج دارد در حالی که قبلی بیشتر خاص سیاسیون سکولار است که البته این قضیه عمومیت ندارد. دیگر اینکه رویکرد سوم بیشتر خاص کسانی است که خود یا جزو انقلابی ها بودند یا به نحوی در روند پس از آن سهم داشتند و چه بسا منافعی را از این راه کسب کردند و بعدها در اثر مسائل گوناگون یا مانند اصلاح طلبان از گردونه ی قدرت دور شدند یا به کلی از آن جدا شدند مانند گروه های چپ، مجاهدین. این گروه به سبب تعلق خاطر به انقلاب و رژیم حاصل از آن که بخشی از زندگی سیاسی آنان را تشکیل می دهند (اگر خوشبینانه نگاه کنیم و بحث منافع نامشروع و کلان برخی را در نظر نگیریم) در واقع بیش از آنکه به دنبال حقیقت و آنچه که واقعا اتفاق افتاده است باشند، درصدد توجیه و پاسداری از گذشته و حاصل عمر خود هستند. این طیف می کوشند با نقل قول های گزینش شده و ارائه تنها بخشی از واقعیت ها شخصیت هایی را که به آن ها تعلق خاطر دارند را آزادی خواه، پاک و منزه و رهبران اصلی انقلاب جلوه دهند. 

۱ نظر: