۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

در نقد باستان گرایی و بنیادگرایی

زنده یاد فریدون آدمیت در رساله ی کوچکی که بیش از سی سال پیش نگاشته بود, «گذشته را در قالب تنگ مفروضات و معادلاتی گنجاندن که مغایر روح تاریخ زمان وقوع حوادث باشد» را از جمله مصادیق «آشفتگی در فکر تاریخی» می دانست. از آن زمان تا به امروز گرچه تاریخ نگاری و تاریخ نگری در ایران پیشرفت هایی داشته و مورخان بزرگی پا به این عرصه گذارده اند اما گویا نه تنها توده ی مردم بلکه حتی بسیاری از سیاست پیشگان و مدعیان ما کماکان دچار همین آشفتگی هستند و با رسانه های همه گیری که فناوری نوین به بشر ارزانی داشته این آشفتگی را به سرعت و با گستردگی به جامعه سرایت می دهند. آن هم جامعه ای که از یک سو میانگین مطالعه ی بسیار پایینی در مقایسه با کشورهای توسعه یافته دارد و تازه همان دقایق اندکی که به مطالعه اختصاص پیدا می کند صرف شعر و رمان می شود[1]و از دیگر سو ده ها سال است که دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی با پشتیبانی درآمدهای کلان نفتی و سازماندهی بالای نیروها و به خدمت گرفتن انحصاری تریبون ها و رسانه ها, می کوشند با هرچه بیشتر بسته نگاه داشتن جامعه دامنه ی افکار اعضای آن را در دایره ی تنگ روایت های رسمی و آمرانه از تاریخ نگاه دارند.

می توان گفت بزرگ ترین هنر یک مورخ آن است که تا جایی که بضاعت اسناد و متونِ به جای مانده از دوره ی مورد بحث اجازه دهد , بتواند ذهنیت خود و البته خواننده را از عصر کنونی _و بالتبع جهان بینی ها و پیشداوری های حاکم بر ذهن اکثر انسان های این عصر_ جدا کرده و با خود به گذشته ببرد. یعنی مورخ باید در تحلیل هایش و همین طور در قضاوت هایش[2] توانایی داشته باشد آنگونه به قضایا نگاه کند که انسانِ دوره ی مورد بحث به قضایا نگاه می کرد؛ یا در یک کلام «روح زمانه» (به تعبیر هگل) را بشناسد و بشناساند. به همین علت است در تحلیل و بررسی های تاریخی بسنده کردن به آمد و شد پادشاهان و فرمانروایان و ذکر وقایع جنگ ها و دسایس درباریان گره چندانی را از کار حقیقت جویان باز نمی کند مگر آنکه مورخ به این ها چون داده های خامی بنگرد در کنار داده های ارزشمند دیگری چون آمد و شد اندیشمندان و اندیشه ها و جدال هواداران آن ها و سیر تکوین آن ها.[3] به ویژه آن دسته از متفکرینی که به هر دلیلی به حق یا ناحق توانستند تسلط بالایی بر اذهان مردم زمانه ی خود یا زمانه ی بعد از خود به دست آورند. مثلا چگونه می توان ظهور و سقوط رایش سوم در آلمان , جنگ های جهانی , جنبش ها و حکومت های توتالیتر کمونیستی در سده ی بیستم را به درستی درک کرد بدون آنکه کوچک ترین آگاهی از فیخته و هگل و مارکس و نیچه داشت؟ و چنانکه هدف خواننده ی تاریخ چیزی ورای تفاخرهای نژادی و دینی باشد می بایست بکوشد در زمان مطالعه ی تاریخ تا حد امکان[4] ذهن خود را پیشداوری های ایدئولوژیک و جناح بندی های سیاسی و احساسات دینی_ملی و به ویژه برداشت های مدرن از مفاهیم خالی کند.

در جای دیگر می کوشیم مصادیقی از این امر را در قضاوت های روزمره در جامعه ی خود ارائه دهیم. تنها به عنوان یک نمونه به کشمکش میان باستان گرایان و اسلامگرایان درباب «ارزش زن» در جامعه ی پیش و پس از اسلام اشاره می کنیم. جنبش های برابری حقوق مرد و زن در اروپا و در اواخر سده ی هژدهم نضج گرفتند. سده ی نوزدهم به مرور شاهد اوج گیری این جنبش ها بود که انقلاب صنعتی و کاهش نقش توان جسمانی در فرآیند تولید و همچنین بایسته های جدید جامعه ی بورژوازی در این امر موثر بودند. از حوالی اواخر سده ی نوزدهم و نیمه ی نخست سده ی بیستم است که حق رای و مشارکت سیاسی زنان در انتخابات و همچنین حقوق زن در کشورهای اروپایی و آمریکا تثبیت می شود و به مرور زمان به نقاط دیگر جهان هم سرایت می کند. نگاه انسان طراز نوین به این مقوله یک نگاه «مدرن» است که در گذشته وجود نداشته است[5]. بنابراین اشاره به فلان پادشاه ساسانی که در دوران اضمحلال و فروپاشی آن سلسله چند صباحی از روی ناچاری به تخت نشست و به سرعت سقوط کرد و یا مورد مشابه آن برکشیدن چند شخصیت دینی مونث به عنوان «جایگاه والای زن در اسلام» و مواردی از این دست را نگارنده "پیشداوری های مدرنیستی" در خوانش تاریخ می نامد. نتیجه ی این پیشداوری ها می شود ناسزاگویی های غیرانتقادی متقابل به ایران باستان و یا اسلام و به تبع آن دامن زدن به خشونت و کینه و یا از آن بدتر ترویج و سپس سو استفاده از اینگونه پیش داوری ها در جهت نیل به اهداف سیاسی.

طرفه اینجاست که عموما کسانی که دارای تعصباتی از این دست هستند در عین حال دشمنی فراوانی نیز با آنچه که خود «غرب» می نامند و ارزش های آن, ابراز می کنند اما به طور ناخودآگاه از همان ارزش هایی برای بازخوانی تاریخ بهره می برند که لجن مال کردن و ناسزاگویی بدان حد و مرزی نمی شناسند.
.......................................................................................

پانویس ها:

[1] شعر و رمان در جای خود و به اندازه ی خود بسیار هم مفیدند و بخشی از هنر به شمار می آیند اما مطالعه به معنی دقیق کلمه زمانی ارزش پیدا می کند که بتواند فرد را برای ایفای نقش در جامعه آماده کند. دست کم دانشجویان و درس خواندگان باید هرازچندگاهی به کتاب هایی وراء رشته ی تحصیلی خود و به ویژه تاریخ معاصر سرک بکشند.

[2] البته اگر مورخ را مجاز به قضاوت و «صدور حکم» بدانیم؛ که خود محل بحث است.

[3] این سخن ارتباطی به تاریخی بودن و تکاملی بودن حقیقت آنگونه که هواداران هگل می اندیشند ندارد. یک طرز تفکر واحد می تواند چندین بار در دوره های گوناگون توسط اندیشمندانی مطرح شود و گاه مقبولیت عام هم بیابد و از سوی اندیشمندان دیگر طرد شود. در عین حال که نگارنده گزاره های ورای ریاضیات و منطق محض (از جمله گزاره های اخلاقی) را عاری از حقیقت مطلق می داند.

[4] می گوییم «تا حد امکان» چون چنین امری یعنی جلوگیری تمام و کمال از آنچه فلاسفه ی علم «تقدم نظریه بر مشاهده» می نامند نه تنها امکان پذیر نیست که حتی لازمه ی گردآوری داده ها داشتن تئوری پیشینی است. اما آگاهی از این امر می تواند بررسی های انتقادی را افزایش دهد.

[5] در اوج دموکراسی آتن, در یونان باستان, جنبش هایی تقریبا مشابه اما زودگذر شکل گرفته بودند اما توفیق چندانی به دست نیاوردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر