۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

خلقیات ناپسند ما ایرانیان (بخش یکم)



در بدایت امر لازم است چهار نکته را یادآور شوم: نخست اینکه معتقد نیستم این صفاتِ ناپسند، یکسره اصلاح ناپذیر و ریشه در نژاد و آمیخته شده با گوشت و خون ایرانیان است. اگر کسی چنین دیدگاه ضدانسانی داشته باشد درواقع واجد یکی از صفات برشمرده شده یعنی نژادپرست است و برای چون منی که امروز در این جایگاه مدعای «آیینه بودن» دارم فرض است که دست کم در هنگام نوشتن این یادداشت و موقتی هم که شده به عنوان یک ایرانی این صفات را بروز ندهم و جانب انصاف را مراعات کنم. به عبارت دیگر هیچ یک از این صفات ناپسند ربطی به ژنتیک ایرانیان ندارد بلکه اکتسابی هستند و به نحوی در طول تاریخ در ساختارهای فرهنگی این اجتماع نهادینه شده اند، بنابراین می توان در رفع و بهبودی آن ها کوشید؛ هرچند کار دشواری باشد. نکته ی دوم که وابسته به اولی هست آنکه سه مرحله ی «تشخیص عیب»، «ریشه یابی» و در نهایت «جست و جوی راه حل»، هر کدام یک مقوله ی جداگانه ای است که نمی توان در یک یادداشت کوتاه به طور دقیق و موشکافانه حتی به یکی از آن ها پرداخت و چنانکه چنین ادعایی داشته باشم بر خلاف قرار اولی صفت "متوهم" را بروز داده ام. به ویژه مرحله ی دوم یعنی ریشه یابی امری است که نیاز به پژوهش های دامنه دار و گسترده ی روان شناختی و جامعه شناختی و تسلط بالا بر تاریخ و جامعه ی امروز ایران با همه ی پیچیدگی ها و دشواری هایش دارد. بنابراین در اینجا ما بیشتر در مقام توصیف هستیم نه راه حل، هرچند توصیف درست و دقیق و آگاهی نسبت به آسیب های اجتماعی ما ایرانیان، شرط لازم برای بهبودی آن است. نکته ی سوم درباره ی قید «بسیاری» پیش از «ایرانیان» که در ادامه ی متن آمده است. من از فرد خاصی سخن نمی گویم و مقصودم هم یکپارچه کردن و همه را با یک چوب راندن نیست. بدیهی است که هر فرد انسانی فقط و فقط نسبت به اعمال خود و در چهارچوبی که علت ها یا نیروهای بیرونی اراده ی او را آزاد گذارده اند، مسئولیت اخلاقی و حقوقی دارد. برای نمونه نمی توان تمام مردم آلمان را به سبب جنایات نازی ها به رهبری هیتلر سرزنش کرد، بلکه آمران و عاملان آن دژخویی ها هریک به اندازه ی سهم خود باید پاسخگو باشد. اما در اینجا اگر هر یک از مخاطبان احساس می کند که واجد یک یا چند صفت و رفتار ناپسند برشمرده شده نیست می تواند احساس خوشوقتی کند (اگر انصافا نیست) اما نباید به متن ایرادی بگیرد چون نه از فردی نام برده شده است، نه اینجا دادگاه است و نه نگارنده در جایگاه قاضی و گزمه هستم که بخواهم گریبان کسی را بگیرم. مقصود فقط و فقط تلنگری هرچند ناچیز به همه ی ایرانیان از جمله خود من هست تا کمی در رفتار خود تجدید نظر کنیم. با این وجود جانب احتیاط را مراعات کردم و قید «بسیاری» را هم افزودم تا از صفت مطلق نگری پرهیز کرده باشم. اما نکته ی پایانی اینکه هرچند در یکپارچه نکردن جانب احتیاط را مراعات نمودم، اما عمدا در استفاده از بعضی واژگان و لحن تند و گزنده اصرار زیادی بر احتیاط نداشتم که ممکن است موجبات رنجش برخی را فراهم کند و چه بسا در بعضی عبارت ها آن اندازه اغراق کرده باشم که خودم هم تا آن درجه موافق نباشم اما از بابت این رنجش نه تنها پوزش نمی خواهم بلکه اگر توانسته باشم سبب این رنج و درد میمون و مبارک شوم بسیار خرسند خواهم بود!
بی فرهنگی بسیاری از ایرانیان: متاسفانه کنار هم قرار گرفتن این صفات جنبه ی زشت تری به قضیه می دهد. مثلا همین بی فرهنگی ایرانیان را دست کم از لحاظ روحی شاید بتوان تا حدی تحمل کرد و دم بر نیاورد، اما هنگامی که این صفت را می گذاریم در کنار پرمدعایی و نژادپرستی آنان، قضیه حقیقتا حالت تهوع آوری به خود می گیرد. به این بحث در ادامه خواهیم پرداخت. این بی فرهنگی در جنبه های گوناگون زندگی ایرانیان خود را بروز می دهد. در رانندگی، آپارتمان نشینی، مسافرت، ساعات پایین مطالعه، تماشای فوتبال در ورزشگاه در همه ی این کنش های متقابل، ایرانیان فقر فرهنگی فزاینده ی خود را به نمایش می گذارند. مثلا هنگام رانندگی هرجا که اراده کنیم به بهانه ی احوال پرسی(ریاکاری)، پرسیدن نشانی، تماشای یک صحنه ی تصادف یا دعوا و سوار و پیاده کردن سرنشین، خودرو را متوقف می کنیم بدون کوچک ترین توجهی به راننده های پشتی و گاه در برابر اعتراض و بوق زدن های پی در پی دیگران به قول معروف یک چیزی هم دستی طلبکار می شویم. بسیاری از رانندگان پشت چراغ قرمز یا در ترافیک بی خود و بی جهت بوق می زنند در حالی که یک چشم کم سو هم می تواند ببیند که ماشین جلویی مانعی جلویش است و نمی تواند حرکت کند. کسی که خبر نداشته باشد لابد با خود می گوید عجب مردمان وقت شناسی هستند! حال آنکه این وقت نشناسی هم یکی از شاخصه های بی فرهنگی ایرانیان و چه بسا یکی از دلایل عقب ماندگی ماست. در هر قراری بدون استثناء دست کم یک ربع ساعت تاخیر کاملا معمول و جاافتاده است. در ادارت تا پیش از دستگاه های الکترونیکی حضور و غیاب، حضور به موقع و راس ساعت هشت صبح غیرعادی و نشانه ی سادگی بود. امروزه هم کارمندان پس از اینکه کارت را راس ساعت به دستگاه می زنند تازه شروع می کنند به گپ زدن و احوال پرسی های ریاکارانه ی معمول. اکنون باید پرسید این وقت بیهوده تلف کردن کجا و آن عجله و بوق زدن در خیابان کجا؟ آیا این رفتار حاکی از نوعی روان پریشی ایرانیان است؟ اما چنانکه گفته شد در حال حاضر صرفا در مقام توصیف هستیم.
 آدامس چسباندن زیر میزهای مدارس و حتی دانشگاه ها و خط کشیدن روی آن ها، یادگاری نوشتن روی در و دیوار و  آثار تاریخی و درختان، تف کردن کنار خیابان، کثیف بودن شدید دست شویی های عمومی، جیش گرفتن از کودکان خردسال کنار جوی خیابان های شلوغ، پرت کردن بطری آب و نوشابه در استراحت گاه های بین راهی، نیمه باز رها کردن شیر آب ها در مکان های عمومی همه و همه حاکی از میانگین شعور بسیار پایین و بی فرهنگی بسیار بالای ایرانیان است و نکته ی مهم در اینجا این است که مختص به قشر و طبقه ی اجتماعی خاصی هم نیست. چه آن جوانک بی عاری که از قبل اختلاس های ده میلیاردی و صد میلیاردی و هزار میلیاردی «حاج آقا» هار شده، با بی.ام.و و پورش در بزرگ راه های تهران ویراژ می دهد و چه آن توسری خورده ای که عقده های حقارت و شکست های خودش را با خط کشیدن روی ماشین این و آن تک چرخ زدن با موتورسیکلت تسکین می دهد هر دو نماینده ی یک فرهنگ هستند. در اینجا چه بسا مفهوم طبقات اجتماعی مارکس قدرت تحلیل خود را از دست بدهد. طرفه اینجاست که گاه بعضی ایرانیان پرمدعا و روشن فکرنما همین ویژگی های ناپسند به ویژه دغل بازی ایرانیان را با افتخار و به عنوان هوش بالای ایرانی که اگر در راه درست به کار گرفته شود غوغا می کند ستایش هم می کنند. اینجاست که وارد بحث توهم و نژادپرستی و غرور کاذب ایرانیان می شویم.  

نژادپرستی و توهم بسیاری از ایرانیان: 
 همانگونه که در ابتدای بند پیشین گفتم هنگامی که این فقر فرهنگی شدید ایرانیان در کنار پرمدعایی و غرورکاذب آنان می نشیند و به ویژه وقتی که پای مباحث تاریخی و ملی وسط می آید بی سوادی در عین توهم و عقده ی حقارت ناشی از عقب ماندگی فزاینده ی این کشور نیز بدان افزوده می شود؛ آنگاه است که این روی کریه آنان بیش از هر زمان دیگری چهره می نماید و توی ذوق انسان می زند. این بخش به ویژه در مورد ایرانیان خارج از کشور تا اندازه ای بیشتر مصداق دارد. شاید یکی از دلایلش آن باشد که دوری از کشور که معمولا برای مدت های مدید و بی وقفه اتفاق می افتد آنان را با بحران هویت مواجه می کند. تا اینجای کار محل ایرادی نیست چون به هر حال هر انسانی نسبت به زادگاه و جای رشد و نمو خود در دوران کودکی و نوجوانی که بخش بسیار مهمی از هویت یا خویشتن او را تشکیل می دهد تعلق خاطر دارد، به ویژه زمانی که از آن بسیار دور است. اما جست و جوی هویت کجا و توهم آریایی و کورشی و تاریخ چندهزارساله، خودبزرگ بینی، حقیر شمردن دیگر ملت ها به ویژه افغان ها و عرب ها، غرور کاذب و ادا و اطوارهای مضحک و توخالی و بی محتوایی که به بهانه ی پاسداشت سنت ها و تاریخ به اصطلاح چندهزار ساله انجام می دهند کجا؟ زنده یاد کسروی در کتاب «شیعی گری» می گفت عزاداران عاشورا هنگام گل به سر مالیدن و خاک بر سر ریختن و از این دست بی خردی ها وقتی با یک خارجی مواجه می شوند:

 « ... و اگر در ميان تماشاچيان يک يا چند تن اروپایی بودی به نام خودنمايی، بيشتر کوفتندی و زدندی و بلندتر نعره کشيدندی» 
امروز هم به همین سیاق ایرانیان خارج از کشور ادا و اطوارهایشان بیش از ایرانیان داخل کشور است، هرچند ایرانیان داخل کشور هم در اینگونه اداهای حال به هم زن ید طولایی دارند. ایرانیان عادت دارند گاه و بیگاه از دستاوردهای تمدن باشکوه ایران و خدمات گسترده ی آنان به تمدن بشری و حقی که بشریت به گردن اینان دارند، داد سخن سر دهند. این اغراق های توام با باورکردن بی حساب و کتاب جعلیات و لاطائلات گویی های مشتی مورخ الدوله های بی مایه، گاه به حد سرسام آوری می رسد. ایرانیان تحصیل کرده و به اصطلاح درس خوانده در اثر فقر فزاینده ی فرهنگی که اشاره شد میانگین مطالعه ی بسیار پایینی نسبت به میانگین جهانی دارند و این را می توان از مقایسه ی تیراژ روزنامه ها و نوبت چاپ و شمارگان پشت جلد کتاب ها و مقایسه ی آن با چند کشور متوسط در این زمینه به راحتی دریافت. این پایین بودن میزان مطالعه غیر درسی در کنار فرهنگ شفاهی و تکیه به شایعات سبب بروز جهل مرکب در آنان شده است. به صفحات تاریخ سیاسی ایران نگاهی گذرا بیاندازیم؛ پر است از شرح خودکامگی ها، سخت کشی ها، برادرکشی ها، خیانت ها و توطئه های شرم آور رجال مملکت، اخته و کور کردن مدعیان احتمالی تخت سلطنت مطلقه که گاه شامل کودکان خردسال هم می شود، زجرکش کردن مخالفان و دشمنان، شکنجه های وحشتناک، برده گیری و تجاوز به زنان و دختران و پسران جوان، حرمسراهایی که گاه چندصد زن را در خود جای داده است، ضبط بی حساب و کتاب اموال توانگران بازرگانان و عیاشی های شرم آور پادشاهان. اینجاست که این جهل مرکب بروز پیدا می کند: همین پادشاهان غارت گر و دیوانه چنانکه چند شهر را به خوبی غارت کرده باشند این بخت را می یابند تا جزو «مفاخر ملی» قرار بگیرند که باید به دنیا معرفی شوند. چنین تاریخ باشکوه و پرافتخاری! و جنایت کاران غارتگری مانند کورش و داریوش و خشایارشا و انوشیروان و شاه عباس و نادر و کریم خان می شوند دست مایه ی فخرفروشی ها و آریایی بازی ها و تسکین دادن عقده های حقارت ملی ناشی از عقب ماندگی کشور. به راستی اگر وجود جنایت کاری مانند کورش که افتخارش اخذ باج سنگین از ملل دیگر _لابد با پخش حلوا و خیرات!_ بود یا وجود پادشاه کینه توز و بی شرافتی مانند داریوش که با افتخار شرح سخت کشی های خود را در کتیبه ی بیستون شرح می دهد، آری وجود چنین انسان نماهایی در تاریخِ منتسب به یک ملت می تواند بهانه برای این همه فخرفروشی و خودبزرگ بینی به دست دهد و آن بی فرهنگی های یادشده در بالا را جبران می کند پس دیگر چه جای ایراد به بعضی ددمنشی های استعمارگران پرتغالی و اسپانیایی و هلندی و انگلیسی در حق ملل مغلوب در سده های پانزدهم تا هجدهم باقی می ماند؟ تازه این تفاوت را هم نباید فراموش کرد که زمانی که دریانوردان اسپانیایی و پرتغالی در سواحل قاره تازه کشف شده ی آمریکا یا دریانوردان انگلیسی درسواحل استرالیا پیاده شدند حامل فرهنگ رنسانسی بودند که بعدها در یک خط سیر پانصد ساله از دین پیرایی، روشنگری و انقلاب صنعتی و انقلاب های بزرگ سیاسی و اجتماعی گذشت تا جهان مدرن و امروزی ما را ساخته و پرداخته کرد و در مقابلشان عموما مردمان برهنه یا نیمه برهنه ای قرار داشتند که با پانصدکلمه صحبت می کردند و شب ها زیر درختان به سر می بردند. در عوض مادها و هخامنشیان افتخارشان در عرصه ی تمدن بشری و علم و فرهنگ و هنر چه بود به جز برانداختن چند تمدن باشکوه مانند عیلام و آشور و بابل و به زنجیر کشیدن مردمان این سرزمین ها و سرزمین های دیگر و دریافت باج و خراج سالیانه از این مردم بینوا؟ جالب اینجاست مردم برخی مناطق دیگر ایران مانند ترک ها یا کردها بعضا هویت خود را بر اساس یک مشت دروغ های دیگر غیر از این ها که شرحش رفت تعریف می کنند و همین ادا اطوارها و عقده گشایی های تهوع آور هم وطنان فارس زبانشان را با نام های دیگر انجام می دهند. زوزه کشیدن طرفداران اکثرا لات و بیکاره تیم ورزشی تراکتورسازی در ورزشگاه ها و سینه چاک دادن برای متجاوز به عنفی مانند بابک که نامش را هم «هویت طلبی» گذاشته اند درواقع کلیشه ی همان رفتار ناپسند هم میهنان فارس زبانشان است با شکلی و شمایلی دیگر و نه چندان ناآشنا. تفاوت فقط در محل زاده شدن است و دیگر هیچ. به این دسته از هویت طلبان عزیز توصیه می شود پس از دست یابی به «هویت» خود و کسب «ایستیقلال آزربایجان» و اتحاد با دیگر «تورک»ها پرچم آلت نشان را به سبک نیاکان چادرنشین و نیمه وحشی خود برای کشور جدیدالتاسیس برگزینند تا سنن نیاکان خود را هرچه بهتر پاس داشته باشند!

۳ نظر:

  1. پاسخ‌ها
    1. پیشنهاد میکنم دیگه چیزی ننویسی
      مطالب به شدت نخ نما و بی ارزشی را مجددا تکرار کردید که با قلم ضعیف و تند به جای منتقدانه متح را به یکی از نصایح بی ارزشی تبدیل کرد که هر چند در اول با کلی مقدمه خسته کننده تلاش بر ایجاد حس هم ذات پنداری با خواننده شده، اما به غایت خسته کننده و بی ارزش است.

      حذف
  2. با درود
    من به تازگی با وبلاگتان آشنا شدم. به راستی که قلمتان در بیان حقایق شاهکار است. ادعاها و گزافه گویی های پوچ و میان تهی است که ما را سالها نه، که قرنها به واپس کشانیده است. حقیقت این است که ایرانیان جزو پست ترین افراد جامعه ی بشری اند. کافی است یک روز گردشی در میان مردم این جامعه ی استبدادزده کنید تا ژرفای فاجعه برایتان هویدا شود. تنها ادعاست که می گویند ایرانی ها فلان اند و بهمان اند. تنها آزادمردانی چون من و شما می توانند به این حقایق سیاه پی ببرند.
    پاینده و پیروز باشید.

    پاسخحذف